اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۸

چون بود روز جزایی مکن آزار کسی

زانکه کس تا بقیامت نبود یار کسی

به که در راه محبت چو الف راست شوی

که درین ره بکجی راست نشد کار کسی

گر ز خورشید چو مجنون ببیابان سوزی

به که منت کشی از سایه دیوار کسی

خار و گل چونهمه یکسان شود از باد خزان

مرغ زیرک نشود بسته گلزار کسی

برد بر دوش سبوی می رندان اهلی

مرد آنست که بر دوش نهد بار کسی