اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۳

بسکه سوزیم چو شمع از هوس محفل او

پهلوی هر که نشینیم بسوزد دل او

جان من مایل آن لاله رخ از داغ دل است

نیست چون شاخ گل از باد هوا مایل او

مشکلی از لبت ای غنچه دهان دارد دل

به یکی خنده شیرین بگشا مشکل او

سگ او خوابگهش کعبه آن کوی بود

بخت بیدار که دارد چو سگ مقبل او

خال ابروی ترا کوکب بختست بلند

کز سعادت شده اوج مه نو منزل او

خالی از داغ دلی لاله صفت کی باشد

عاشق سوخته گل گل ندهد از گل او

غیر حسرت دل اهلی نشدش حاصل هیچ

آه ازین حسرت و وای از دل بیحاصل او