اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

یار از سر کوچه چو مه برآمد

هر گوشه هزار وه برآمد

برخاست قیامتی که در صبح

ماه شب چارده برآمد

سرمست به خانقه گذر کرد

فریاد ز خانقه برآمد

مقصودم از او هلاک خود بود

مقصود بیک نگه برآمد

یعقوب صفت بسوخت اهلی

تا یوسف او زچه برآمد