اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴

کس از فراغ تو عیش و فراغ را چکند

می طرب چه خورد گشت باغ را چکند

کجا فراغ بود بی رخ تو عاشق را

وگر فراغ بود هم فراغ را چکند

۳

به نوبهار نشاط است باغ و صحرا خوش

خزان رسیده غم باغ و راغ را چکند

دماغ کشته غم را بخور عود چه سود

شنید غمزده عطر دماغ را چکند

غبار غم بزبان گر نیاورد عاشق

چو شمع در غم او سوز و داغ را چکند

ز مهر روی تو اهلی چو شمع شب همه شب

بسوز و گریه خوش است او فراغ را چکند