اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

مشنو که بی تو ناله زارم هوس نماند

پر شد جهان ز ناله مجال نفس نماند

کس یک نظر ندید ترا کز تو چون گذشت

او را ز حسرت تو نظر باز پس نماند

۳

تا بر سمند ناز بخوبی بر آمدی

دامن گرفتن تو مرا دسترس نماند

آتش زدم به سینه که مرغ دل مرا

زین بیشتر تحمل قید قفس نماند

اهلی هوس ببوس و کنار تو داشت لیک

جایی رسید که هیچش هوس نماند