اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

گر صد هزار سال وصالت میسر است

یالله اگر به یک شب هجران برابرست

بی روی دوست مرگ به از زندگی بود

با درد هجر زهر ز تریاک خوشترست

تا مانده است یک رمق از جان تشنه‌ام

گر جرعه‌ای بود لب او روح پرورست

آن دم که مرد تشنه لب از آرزوی آب

آبش چه سود دارد اگر آب کوثرست

ناصح چو مرهمی ننهی نیش هم مزن

بر زخم خورده طعنه زدن زخم دیگرست

هرجا که بگذرم همه زخم زبان خورم

کو مرهمی که روی زمین جمله نشترست

اهلی، گرت ز نخل رطب دست کوته است

همت بلند دار که روزی مقدرست