اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست

داند چو من که عشق چه چیزست و درد چیست

ای شاخ گل بسوختم از غیرت صبا

گر نیست عاشق این آه سرد چیست

این بس نوازشم که چو داد از غمت زنم

گویی فغان این سگ بیهوده گرد چیست

در بیخودی اگر نه بپایت فتاده ام

در چشمم آب حسرت و بر چهره گرد چیست

مردی که زخم ناوک عشق ترا نخورد

واقف نشد که ناله مردان مرد چیست

ما خود شکسته ایم ترا با شکستگان

ای ترک جنگجوی نزاع و نبرد چیست

جایی که نقش هستی خود شسته ایم ما

اهلی سرشک لعل تو و رویی زرد چیست