سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما

از روغن کمان تو روشن چراغ ما

با نکهت تو صحبت ما درگرفته است

ای کاش بوی گل نخورد بر دماغ ما

راضی جنون ما به گریبان پاره نیست

از چاک سینه شد گل صد برگ، داغ ما

در عشق هرگز از دل ما آه سر نزد

آیینه ایم و دود ندارد چراغ ما

آگاه نیست خضر ز احوال ما سلیم

عنقا کجاست تا به تو گوید سراغ ما