آمد بر من کارد کشیده بر من

گفتا که درین شهر تو باشی یا من‌

بی‌جان گردم که تو زمن پرگردی

ای جان جهان تو کفر و ایمان منی‌

ای باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست

رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست‌

فوائد. فتی یشتری حسن الثناء بماله و یعلم انّ الدائرات تدور.

فتی یشتری حسن الثناء بماله و یعلم ان الدائرات تدور.

زان با هر درد صحبت از سر گیرد

کآتش چو رسد بسوخته اندر گیرد.

آمد بر من کارد کشیده بر من

گفتا که درین شهر تو باشی یا من؟

تا جان دارم غم ترا غمخوارم

بی جان غم عشق تو بکس نسپارم

آن هاتف سخن در گرفت و گفت:

انا قتلت ذا الفجور مسعرا

انّی عبد اللَّه و ابن الهیعرا

و عاند الحق و قال منکرا

قتلته لما طغی و استکبرا

[...]

با رنگ رخ تو لاله بی‌مقدارست

با بوی سر زلف تو عنبر خوارست‌

تو لاله سرخ و لؤلؤ مکنونی

من مجنونم تو لیلی مجنونی‌

تو مشتریان با بضاعت داری

با مشتریان بی‌بضاعت چونی‌

عشق تو مرا چنین خراباتی کرد

و رنه بسلامت و بسامان بودم‌

چشمم همی بخواهد دیدارت

گوشم همی بخواهد گفتارت‌

همّت بلند کردند این هر دو

هر چند نیستند سزاوارت‌

اندوه این جهان بسر آید جز آن من

معروف شد بگیتی نام و نشان من‌

هم تو مگر سامان کنی

را هم بخود آسان کنی‌

وین درد را درمان کنی

زان مرهم احسان تو

چون دانستی که نیست مهر تو درست

چند نیّت هواء ما نبایستی جست‌

در عشق تو صد هزار جانند بسر

رفتند و ندیدند ز وصل تو اثر

فاطم ذات المجد و الیقین

یشکو الینا جائع حزین‌

اما ترین البائس المسکین

فاطمه علیها السّلام او را جواب داد:

پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‌

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم