گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱

 

ای کرده غمت با دل من روی به روی

زلف تو کند حال دلم موی به موی

اندر طلبت چو لولیان می‌گردم

دور از در تو، دربدر و کوی به کوی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲

 

تو واقف اسرار من آنگاه شوی

کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی

روزیت اگر به روز من بنشاند

از حالت شب‌های من آگاه شوی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳

 

هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی

از دولت آن زلف چو سنبل شنوی

چون نغمهٔ بلبل ز پی گل شنوی

گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴

 

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی

وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی

بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر

جز درگه تو دگر ندارد جایی

عراقی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode