گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

با دل گفتم چو دلبری بگزیدی

بنشین و بگو که با منش چون دیدی؟

دل گفت که از تو جان طمع می دارد

می دان تو و این سخن ز من نشنیدی

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای موی سپید! اگر شبی با یاری

بنشینم و از عیش بر آید کاری

صد عذر نهم گر بودش آزاری

این جور ترا چه عذر سازم باری

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای دل! تو اگر ز رنج جان پرهیزی

در جستن وصل آب رخ خود ریزی

با یار چنان شبی که صد عمر دراز

بنشینی اگر از سر جان برخیزی

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

زان دل ز من ای سرو سهی! نستانی

خواهی که ز من دل تهی نستانی

تا لب ندهی دل ز رهی نستانی

اینست سخن تا ندهی نستانی

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

هر شب صنما! که رای زی خنده کنی

صد عاشق مرده را به لب زنده کنی

گشتی تو نمک فروش تا بر دل خلق

چون زخم زنی نمک پراکنده کنی

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

یک دم به وصال با رهی ناسایی

جز سوی خلاف کار من نگرایی

دل رفت و دو دیده کور شد در غم

جان نیز همی رود چه می فرمایی؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

آنکس که به چهره بوستانیست تویی

وانکس که به غمزه دلستانیست تویی

آنکس که ملامت جهانست منم

وانکس که قیامت جهانیست تویی

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

در معرکه شیر آتش انگیز تویی

در بزم به از هزار پرویز تویی

خون ریز عدو به خنجر تیز تویی

اسلام نواز و قایم آویز تویی

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دل گفت مرا که آن بت از دلجویی

دیدی که نکرد با تو جز بدخویی

گفتم که تو در خدمت او خوش هستی

گفت ایمه کدام خوش تو نیز این گویی؟

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ای غم! تو فراق من گزینی گویی

وی هجر! تو مهره باز چینی گویی

ای روز شب وصال بینی گویی

وی شب تو به روز من نشینی گویی

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۶
۷
۸
sunny dark_mode