گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۳ - هگل

 

حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت

گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس

طایر عقل فلک پرواز او دانی که چیست؟

«ماکیان کز زور مستی خایه گیرد بی خروس»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۰ - خرابات فرنگ

 

دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ

شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود

گفت این نیست کلیسا که بیابی در وی

صحبت دخترک زهره وش و نای و سرود

این خرابات فرنگ است و ز تأثیر میش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۱ - خطاب به انگلستان

 

مشرقی باده چشیده است ز مینای فرنگ

عجبی نیست اگر توبهٔ دیرینه شکست

فکر نوزادهٔ او شیوهٔ تدبیر آموخت

جوش زد خون به رگ بندهٔ تقدیر پرست

ساقیا تنگ دل از شورش مستان نشوی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۲ - قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور

 

غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من

گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو

نخلی که شه خراج برو مینهد ز من

باغ بهشت و سدره و طوبا از آن تو

تلخابه ئی که درد سر آرد از آن من

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۵ - )

 

میخورد هر ذره ما پیچ و تاب

محشری در هر دم ما مضمر است

با سکندر خضر در ظلمات گفت

مرگ مشکل ، زندگی مشکل تر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۶ - )

 

دردانه ادا شناس دریاست

از گردش آسیا چه داند؟

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۷ - )

 

کلک را ناله از تهی مغزی است

قلم سرمه را صریری نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۹ - )

 

سخنگو طفلک و برنا و پیر است

سخن را سالی و ماهی نباشد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۰ - )

 

چشم را بینائی افزاید سه چیز

سبزه و آب روان و روی خوش

کالبد ، را فربهی می آورد

جامهٔ قز جان بی غم ، بوی خوش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۱ - )

 

ای برادر من ترا از زندگی دادم نشان

خواب را مرگ سبک دان مرگ را خواب گران

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۲ - )

 

طاقت عفو در تو نیست اگر

خیز و با دشمنان در آ به ستیز

سینه را کارگاه کینه بساز

سرکه در انگبین خویش مریز

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۳ - )

 

از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرس

کز دم بادی زجاج شاعر ما بشکند

کی تواند گفت شرح کارزار زندگی

«می پرد رنگش حبابی چون بدریا بشکند»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۴ - )

 

در جهان مانند جوی کوهسار

از نشیب و هم فراز آگاه شو

یا مثال سیل بی زنهار خیز

فارغ از پست و بلند راه شو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۵ - )

 

ایکه گل چیدی منال از نیش خار

خار هم می روید از باد بهار

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۶ - )

 

مزن وسمه بر ریش و ابروی خویش

جوانی ز دزدیدن سال نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۷ - )

 

ندارد کار با دون همتان عشق

تذرو مرده را شاهین نگیرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۸ - )

 

نقد شاعر در خور بازار نیست

نان به سیم نسترن نتوان خرید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۰۰ - )

 

منم که طوف حرم کرده ام بتی به کنار

منم که پیش بتان نعره های هو زده ام

دلم هنوز تقاضای جستجو دارد

قدم بجادهٔ باریک تر ز مو زده ام

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱ - به خوانندهٔ کتاب زبور

 

می‌شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی

دیده‌ام هردو جهان را به نگاهی گاهی

وادی عشق بسی دور و دراز است ولی

طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی

در طلب کوش و مده دامن امید ز دست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲ - حصه اول

 

ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم

سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۲
sunny dark_mode