افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - با سالکان کوی دوست
مرا به خانه ی درون، دلی بود از آن تو
ولی چه سود کان سرا نمی سزد مکان تو
چو بر لب آوری سخن شود فضای انجمن
لبالب از دُر عدن ز لعل دُر فشان تو
تو راست جسم نازنین لطیف تر ز روح و جان
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - طاووس جنت
از زلف تا به دوش بتم پا نهادهای
پای ادب ز قاعده بالا نهادهای
بالا نهادهای قدم از جای خویشتن
شرمت ز خویش باد که بیجا نهادهای
شوخی بدین مثابه ندیدم ز هیچ تن
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - نقش چلیپا
ای زلف تا به دوش بتم پا نهادهای
پای ادب ز قاعده بالا نهادهای
برتر نهادهای قدم از جای خویشتن
شرمت ز خویش باد که بیجا نهادهای
شوخی بدین مثابه ندیدم ز هیچ تن
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - آیت عدل
زلفکا، وه، وه، تو آن مشکین رسن پرچین نقابی
کت جهانی دل گرفتار است در هر پیچ و تابی
گه حوالی جبینت جای و گه پیرامن رخ
هم سمندر وش در آتش، هم حباب آسا بر آبی
گه مصلای رخت مأوا، و گه محراب ابرو
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - بهار بی خزان
مرا کاین صبح روشن زا یک امشب در کنار استی
چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی
به گونه طره افکندی و کردی تیره گون روزم
چگونه گونه نخراشم که اینم شام تار استی
تو را چشم و مرا دل هر دو بیمارند و این طرفه
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - خسرو خوبان
مرا کی صبح روشن زا یک امشب در کنار استی
چه کارم ز این سپس با صبح و شام روزگار استی
چه طرف از بوستان و از بهارم هست از ایراک
تو سیمین تن به از هر بوستان و هر بهار استی
بنازم چشم مستت را، که از مستی و مخموری
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - خزان عاشقان
با آن بهار خوبی و گلزار دلبری
رفتم به باغ تا شودم دل ز غم بری
دیدم فشانده باز ز اشجار برگ چند
لرزان و زرد روی چو عاشق ز بی زری
سطح چمن که بود چو گردون پر از نجوم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - طرحی نو
دوش اندر آمد از درم، خوش خوش نکو دلدارکی
عیارکی، مکّارکی، سحّارکی، طرّارکی
بالا و رخسار خوشش، گیسوی و جزع دلکشش
کشمیرکی، بغدادکی، تبریزکی، تاتارکی
از مشک بر رخ خالکش وز می دگرگون حالکش
[...]