کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
دلخسته به پیش دادرس می آیم
آزرده ز گلشن بقفس می آیم
چون ساغر می بهر زمان در سفرم
پر می روم و تهی به پس می آیم

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
هم زلف پریشان تو بر گشته ز ما
هم عشوه پنهان تو برگشته ز ما
می داد گهی داد اسیران نگهت
او نیز چو مژگان تو برگشته زما

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳
تا وزن شهنشاه ترازو کردست
شه گنج گهر بدامن او کردست
گستاخ بپای شاه چون روی نهاد
دارد دو سر این جرأت ازین رو کردست

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
با خویش همیشه ما در جنگ زدیم
صد عقده بکار این دل تنگ زدیم
رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم
خود شیشه خود برده و بر سنگ زدیم

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
از کسب هنر خوشدلی از دستم رفت
سرمایه ناقابلی از دستم رفت
طرفی که زسعی خویش بستم این بود
کاسودگی کاهلی از دستم رفت

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶
زنهار مگو که بنده گمراهم
هر جا که روم بکویت افتد راهم
عالم همه آستانه درگه تست
هر جا باشم ساکن این درگاهم

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷
بلبل هوس گلبن باغم نکند
پروانه هم آهنگ چراغم نکند
زین گونه که روزگار برگشته ز من
گر آب شوم تشنه سراغم نکند

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
آتش چو گذر بدشت پر خار کند
با سبزه تر لطف خود اظهار کند
یارب مپسند کآتش دوزخ تو
با تردامن کمتر ازین کار کند
