سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
آن کودک لشکری که لشکر شکند
دایم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند
به زانکه ببیند و عنان برشکند

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
کس عیب نظر باختن ما نکند
زیرا که نظر داعی تنها نکند
بیکار بهیمهای و کژطبع کسی
کو فرق میان زشت و زیبا نکند

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
مجنون اگر احتمال لیلی نکند
شاید که به صدق عشق دعوی نکند
در مذهب عشق هر که جانی دارد
روی دل ازو به هر که دنیی نکند

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
آن درد ندارم که طبیبان دانند
دردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غم روی آشنایی کشتست
این حال نباید که غریبان دانند

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
مردان نه بهشت و رنگ و بو میخواهند
یا موی خوش و روی نکو میخواهند
یاری دارند مثل و مانندش نیست
در دنیی و آخرت هم او میخواهند

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
هر چند که عیبم از قفا میگویند
دشنام و دروغ و ناسزا میگویند
نتوان به حدیث دشمن از دوست برید
دانی چه؟ رها کنیم تا میگویند

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وانروی گلینش گل حمام آلود
گفتا دگر این روی کسی دارد دوست؟
گفتم به گل آفتاب نتوان اندود

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
من دوش قضا یار و قدر پشتم بود
نارنج زنخدان تو در مشتم بود
دیدم که همی گزم لب شیرینش
بیدار چو گشتم سر انگشتم بود

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
داد طرب از عمر بده تا برود
تا ماه برآید و ثریا برود
ور خواب گران شود بخسبیم به صبح
چندانکه نماز چاشت از ما برود

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
سودای تو از سرم به در مینرود
نقشت ز برابر نظر مینرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر میرود و بیتو به سر مینرود

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
من گر سگکی زان تو باشم چه شود؟
خاری ز گلستان تو باشم چه شود؟
شیران جهان روبه درگاه تواند
گر من سگ دربان تو باشم چه شود؟

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
چون صورت خویشتن در آیینه بدید
وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ
میگفت چنانکه میتوانست شنید
بس جان به لب آمد که بدین لب نرسید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
گر تیر جفای دشمنان میآید
دل تنگ مکن که دوست میفرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کاید
چون یار عزیز میپسندد شاید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید
آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسیست
در ملک خدای اگر نباشد شاید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵
این ریش تو سخت زود برمیآید
گرچه نه مراد بود برمیآید
بر آتش رخسار تو دلهای کباب
از بس که بسوخت دود برمیآید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
امشب نه بیاض روز برمیآید
نه نالهٔ مرغان سحر میآید
بیدار همه شب و نظر بر سر کوه
تا صبح کی از سنگ به در میآید

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
هرچند که هست عالم از خوبان پر
شیرازی و کازرونی و دشتی و لُر
مولای منست آن عربیزادهٔ حُر
کاخر به دهان حُلْو میگوید مُر

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
بستان رخ تو گلستان آرد بار
وصل تو حیات جاودان آرد بار
بر خاک فکن قطرهای از آب دو لعل
تا بوم و بر زمانه جان آرد بار

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر
دلداری خلق هرچه بیش اولیتر
ای دوست به دست دشمنانم مسپار
گر میکشیم به دست خویش اولیتر

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
ای دست جفای تو چو زلف تو دراز
وی بیسببی گرفته پای از من باز
ای دست از آستین برون کرده به عهد
وامروز کشیده پای در دامن باز
