عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
یک عالم از آب و گل بپرداختهاند
خود را به میان ما در انداختهاند
خود گویند راز و خود میشنوند
زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
در سابقه چون قرار عالم دادند
مانا که نه بر مراد آدم دادند
زان قاعده و قرار، کان دور افتاد
نی بیش به کس دهند و نی کم دادند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
زان پیش که این چرخ معلا کردند
وز آب و گل این نقش معما کردند
جامی ز می عشق تو بر ما کردند
صبر و خرد ما همه یغما کردند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟
بی بوی خوشت به بوی سنبل چه کند؟
آن کس که ز جام عشق تو سرمست است
انصاف بده، به مستی مل چه کند؟

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند
در پردهٔ اسرار شدن نتوانند
صندوقچهٔ سر قدم بس عجب است
در بند و گشادش همه سرگردانند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
قومی هستند، کز کله موزه کنند
قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند
قومی دگرند ازین عجبتر ما را
هر شب به فلک روند و دریوزه کنند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
در کوی تو عاشقان درآیند و روند
خون جگر از دیده گشایند و روند
ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم
ورنه دگران چو باد آیند و روند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
ملک دو جهان را به طلبکار دهند
وین سود و زیان را به خریدار دهند
بویی که صبا ز کوی جانان آورد
وقت سحر آن را به من زار دهند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند
جان جز به دو لعل آبدارش ندهند
در بارگه وصل، جلالش میگفت:
این سر که نه عاشق است بارش ندهند

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
در بند گرهگشای میباید بود
ره گم شده، رهنمای میباید بود
یک سال و هزار سال میباید زیست
یک جای و هزار جای میباید بود

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
مازار کسی، کز تو گزیرش نبود
جز بندگی تو در ضمیرش نبود
بخشای بر آن کسی، که هر شب تا روز
جز آب دو دیده دستگیرش نبود

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟
در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟
جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده است
اندیشهٔ چیز دگرت نیست، چه سود؟

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
حاشا! که دل از خاک درت دور شود
یا جان ز سر کوی تو مهجور شود
این دیدهٔ تاریک من آخر روزی
از خاک قدمهای تو پر نور شود

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
دل دیدن رویت به دعا میخواهد
وصلت به تضرع از خدا میخواهد
هستند شکرلبان درین ملک بسی
لیکن دل دیوانه تو را میخواهد

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵
ای از کرمت مصلح و مفسد به امید
وز رحمت تو به بندگان داده نوید
شد موی سفید و من رها کرده نیم
در نامهٔ خود بجای یک موی سفید

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
یاری که نکو بخشد و بد بخشاید
گر ناز کند و گر نوازد شاید
روی تو نکوست، من بدانم خوشدل
کز روی نکو به جز نکویی ناید

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
عالم ز لباس شادیم عریان دید
با دیدهٔ گریان و دل بریان دید
هر شام، که بگذشت مرا غمگین یافت
هر صبح، که خندید مرا گریان دید

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
این عمر، که بردهای تو بییار بسر
ناکرده دمی بر در دلدار گذر
جانا، بنشین و ماتم خود میدار
کان رفت که آید ز تو کاری دیگر

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
افتاد مرا با سر زلفین تو کار
دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار
دل در سر زلفین تو گم کردستم
جویای دل خودم، مرا با تو چه کار؟

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
اندیشهٔ عشقت دم سرد آرد بار
تخم هجرت ز میوه درد آرد بار
از اشک، رخم ز خاک نمناکتر است
هر خار، که روید گل زرد آرد بار
