گنجور

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۱

 

ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من

به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۲

 

هنوز صبح نخستین روز دولت توست

در انتظار طلوع جمال خورشیدی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۳

 

از دیده گرچه دوری از دور در حضوری

در جسم دل چو جانی در چشم جان چو نوری

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۴

 

می‌نویسم پیش جانان نامه‌ای

کاشکی من نامه خود بودمی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۵

 

چون جان و دلم ز خدمتت نیست جدا

اندر نظرت چه قدر دارد بدنی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۶

 

برون ز عالم حس است جان خرده بینان را

به غمزه سوی یکدیگر اشارت‌های پنهانی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۷

 

دل گفت که زحمت تن آنجا چه بری

این کار همان به که به جان فرمایی

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۸

 

چون تو از جانب شیراز به تبریز آیی

شکر آن نعمت را وام کنم گویایی

همام تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode