گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح وزیر ضیاء الدین عراق بن جعفر

 

ای آنکه رخت بهار چینست

رویم زغم تو پر ز چینست

در چین تونه ای، و لیک کویت

با روی تو صد هزار چینست

در حسرت خانهٔ تو ماندست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

بزینت باغ چون خلد برینست

ریاحین اندرو چون حور عینست

نثار آسمان لؤلوی لالاست

شعار بوستان دیبای چینست

خمیده همچو خاتم شاخ گلبن

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - نیز در مدح اتسز گوید

 

در زلف تو ، ای نگار ، تابیست

زان تاب دلم قرین تابیست

با تاب دو زلف تو دلم را

نی هیچ توان ، نه هیچ تابیست

نا مؤمنم از چو دو لب تو

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در ستایش شمس‌الدین وزیر

 

جمال‌الملک شمس‌الدین جهانیست

که از هر نعمتی او را نشانیست

جهانی گفتم او راوین غلط بود

که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح سید مجدالدین گوید

 

ای آنکه بی‌تو هیچ نظامی جهان نداشت

بر هیچ‌حق زمانه چو تو قهرمان نداشت

تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم

روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت

گردون ز خاندان نبوت بهیچ قرن

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

هرچه جز معشوق و می از آن کران باید گرفت

با غم جانان سبک رطل گران باید گرفت

تو جوانی، ای نگار و بادهٔ پیرم دهی

بادهٔ پیر از کف یار جوان باید گرفت

گر بود در بوستان یک لذت باده هزار

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در مدح علاءالدوله اتسز

 

بیاد شاه جهان عالم افتخار گرفت

ز بی قرار حسامش جهان قرار گرفت

علاء دولت و دین ، اتسز آن جهانگیری

که عالم از سر شمشیرش اعتبار گرفت

نهیب او بیکی حمله صد مصاف شکست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح شمس الدین وزیر

 

کریمی ، که رسم معلی نهاد

بزرگی ، که راه ایادی گشاد

اجل شمس دین پیمبر ، کزوست

رخ فضل تازه ، دل عقل شاد

ز آبا و از امهات جهان

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

چون بر وزد بچهرهٔ تو ، ای نگار ، باد

گردد ز نقش چهرهٔ تو پرنگار باد

هستم غلام باد ، که هر صبح دم مرا

آرد نسیم طرهٔ تو ، ای نگار ، باد

هر روز بامداد ز آسیب زلف تو

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح ملک اتسز

 

خسروا ، چون تو آسمان نارد

خدمت و زمانه بگزارد

باد را هیبت تو بر بندد

کوه را حملهٔ تو بردارد

پای تو فروش محمدت سپرد

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - هم در مدح اتسز گوید

 

شاها، به پایگاه تو کیوان نمی‌رسد

در ساحت تو گنبد گردان نمی‌رسد

جایی رسیده‌ای به معالی و مرتبت

کآنجا به جَهْدْ فکرت انسان نمی‌رسد

آن می‌رسد به روضهٔ آمال از کفت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - نیز در ستایش اتسز می گوید

 

چمن باغ پر ثریا شد

خار و خارا عقیق و مینا شد

پیر گشته شد جهان ، ز سعی بهار

بنگر از سر چگونه برنا شد ؟

باغ خرم نبود ، خرم گشت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - هم در مدح اتسز گوید

 

لوای دولت و ملت کنون مظفر شد

که پادشاه جهان ابوالمظفر شد

خدایگان بشر، شاه‌ شیر دل، اتسز

که باس او را شیر فلک مسخر شد

ز بی‌قراری سر تیغ پسر صواعق او

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح علاءالدوله اتسز

 

چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد

رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد

تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب

هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد

دهر کی یارد که در راه خلافش پا نهد؟

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح کمال‌الدین محمود خان

 

ای بعزم تو فتح را پیوند

پست با همت تو چرخ بلند

خان عادل تویی و از عدلت

هست چون خلد عدن خطبه چند

دین حق را کمالی و مرساد

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح ملک اتسز

 

ای تو بر آزادگان عصر خداوند

گیتی هرگز نزاد مثل تو فرزند

یک سخن مایه هزار سخن سنج

یک هنرت زیور هزار هنرمند

هست فلک را بوفق رأی تو پیمان

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح اتسز

 

رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند

او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند

از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او

وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند

از چشم من جمال دو رخسار یار رفت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - و هم در ستایش اتسز گوید

 

ای آنکه در جهان ز تو سری نهان نماند

با عدل تو نشان ستم در جهان نماند

تا چرخ تیغ فتنه نشان در کفت نهاد

از فتنه هدف در نواحی عالم نشان نماند

از خسروان عرصهٔ عالم، بعلم و حلم

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - هم در مدح اتسز

 

شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند

در زیر رایت تو ظفر مستقر کند

دستت همان دهد که زمین و زمان دهد

تیغت همان کند که قضا و قدر کند

آن کس که دید لطف نسیم خصال تو

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - نیز در مدح اتسز

 

تویی که صبح عدو هیبت تو شام کند

امور ملک مثال تو با نظام کند

زصبح تیغ تو روشن ترست و هیبت او

حیات حاسد تو تیره تر زشام کند

عنایت فلکی نزد تو مقیم شود

[...]

وطواط
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode