گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

چندت بطریق ناصوابست بسیچ

اینقدر ببحث جبر و تفویض مپیچ

از حادث و از قدیم کم گوهستی

حق است و تجلیات حق دیگر هیچ

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

عشق من دلسوخته و حسن تو شوخ

شد باعث حیرانی صبیان و شیوخ

من ساخته‌ام قصه مجنون متروک

تو کرده‌ای افسانه لیلی منسوخ

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

هر قدر برای تو میسر گردد

آن کن دل زاری از تو بهتر گردد

ور شاد نمی‌کنی دلی را زنهار

مگذار دلی از تو مکدر گردد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

هر دل که اسیر عشق دلبر گردد

هر دم گذرد غمش فزونتر گردد

هر غم بزمانه کاهد‌ اما غم عشق

هر روز فزون ز روز دیگر گردد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

دانی ز چه عید باستان می‌خندد

بر روی جهانیان جهان می‌خندد

بنشسته علی جای نبی در نوروز

زین مژده زمین و آسمان می‌خندد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

آن استر بارکش که خود باری برد

وان اشتر بی‌زبان که خودخاری خورد

صد ره به از آدمی که از مادر خویش

زاد آدم و ظالم شد و چون ماری مرد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

خود بد بود آنکس که بدم نام برد

خود نیک بود هر آنکه نیکم شمرد

از صاف دلی من بمثل آینه‌ام

در آینه هرکه روی خود می‌نگرد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

خورشید که عالمی مزین دارد

دانی چه بیان با تو و با من دارد

گوید که شوید روشنی بخش کسان

تا چون منتان خدای روشن دارد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

امروز که هرکه حال زاری دارد

بر پای دلش ز غصه خاری دارد

روز کمک است هر قدر بتوانی

دریاب که هر گلی بهاری دارد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

بالای تو هرگه که ز جا برخیزد

صدگونه بلا به یکدیگر آمیزد

در حالت راستی چه خون‌ها ریزد

اینجاست که راست فتنه می‌انگیزد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

سعیت نه بس اینکه قوت بر حلق رسد

یا دخل تو افزاید و بر دلق رسد

تا عاقبتت به خیر گردد آن کن

کز سعی و عمل خیر تو بر خلق رسد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

چون بهر وجود موج زن ز اسما شد

زان موج حباب آدمی پیدا شد

پس باد اجل وزید از سمت قضا

بشکست حباب و محو در دریا شد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

اسلام چو از نصب علی کامل شد

اکملت ز حق به مصطفی نازل شد

واضح ز رضیت گشت این کز اسلام

در نصب علی رضای حق حاصل شد

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

خفت بکسان مده کسان محترمند

از خرد و کلان پیر و جوان محترمند

گر راه به توحید بیابی دانی

کافراد بشر یکان‌یکان محترمند

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

شاهی که به اسرار جهان دانا بود

از رتبه به کل ما خلق مولا بود

شب‌ها به خرابه‌ها ز روی شفقت

همدم به جذامیان نابینا بود

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

ای داده مرا بقدرت خویش وجود

ننموده دمی قطع ز من رشتهٔ جود

در هر نفس آن جود مضاعف طلبم

دارد طمعی چنین به موجد موجود

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای آنکه تو را بر آستان خوانده شود

هرکس که ز هر پناهگه رانده شود

ای پیر طریق خضر ای شاه شهید

مگذار صغیر خسته وامانده شود

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

گوئی که چسان جهان نوردیده شود

رودیده بدست آر که آن دیده شود

این بزم به پیش دیدهٔ اهل نظر

در هر نفسی چیده و برچیده شود

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

حرفی که نه چون مویز هوش افزاید

بادام صفت پرده بر آن میباید

این شیوه ز پسته باید‌ آموخت که آن

تا مغز نباشدش دهان نگشاید

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

صد شکر که از لطف خداوند مجید

با سبزه و گل ز راه باز‌ آمده  عید

ای یار تو را بکام دل این نوروز

ای دوست ترا مبارک این عید سعید

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode