گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

آن را که تو در دلی خرد در سر اوست

وآن را که تو رهبری فلک چاکر اوست

آن را که به بالین تو یک شب سر اوست

سرو و گل و مهر و ماه در بستر اوست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

در نعمت و مال اگر زبر دستی نیست

شکر ایزد را که رای را پستی نیست

دلبسته آز نیست گر هستی نیست

زر مست کند چه باشد از مستی نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

چشم ابرست و اشک ازو ژاله شدست

یک روزه غم انده صد ساله شدست

در نای مرا دوزخ به خون لاله شدست

چون نای همه نفس مرا ناله شدست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

دوشم همه شب چنگ چو شمشیر بخست

آرام مرا چو ناخن شیر بخست

تن را پس و پیش و زبر و زیر بخست

تا این تن خایه و سر . . . بخست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

بر جان منت جان رهی فرمانست

فرمان تو مرا جان مرا درمانست

جز تو هر کس که باشدم یکسانست

جانست و تویی بتا تویی و جانست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای آنکه مرا قبله وثاق تو بسست

محراب من ابروی به طاق تو بسست

سرمایه عمرم اتفاق تو بسست

در حبس مرا رنج فراق تو بسست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

وصلش شادیست وز پسش زود غم است

آزرده ز من شادی و خشنود غم است

ای آفت دل ز آتش دل دود غم است

مایه است هوای تو بر او سود غم است

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

آویخته در هوای جان آویزت

بی رنگ شدم ز عشق رنگ آمیزت

خون شد جگرم ز غمزه خونریزت

تا خود چکند فراق شورانگیزت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

رویم ز غمت گونه خال تو گرفت

چشمم همه صورت جمال تو گرفت

اینجا چو مرا غم وصال تو گرفت

ای دوست مرا دست خیال تو گرفت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

ای شاه ز بزم تو جهان را خبرست

در بزم تو امشب آفتاب دگرست

وین آتش کاسمان ازو در خطرست

چون بنگرم از هیبت تو یک شررست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

گر نور فلک چو طبع ما گردد راست

در مدح تو از طبع سخن نتوان خواست

هر بیت که در مدح تو خواهم آراست

در خورد تو نیست بلکه در طاقت ماست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

طاهر که خطاب تو بر از نام تو نیست

در مملکت ایام چو ایام تو نیست

رامش چو ازین دولت پدرام تو نیست

هر کام که شاه راست جز کام تو نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

با ما ثقت الملک هم آوازی نیست

کس را با بخت هیچ دمسازی نیست

ای دشمن ملک آنچه تو آغازی نیست

با دولت طاهر علی بازی نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

چشم تو چو فتنه جهان سوزانست

مژگانت چو نوک تیر دلدوزانست

زلفینت به رنگ روز بر روزانست

عذر تو چو توبه بدآموزانست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

شد صالح و از همه قیامت برخاست

بارید ز چرخ بر سرم هر چه بلاست

گر شوییدش به خون این دیده رواست

در دیده من کنید گورش که سزاست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

اندر خور نعمت توام خدمت نیست

و آن کیست کش از نعمت تو قسمت نیست

آن چیست که نزدیک من از نعمت نیست

جز دیدن روی تو مرا نهمت نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

آن شیر که او به صید جز شیر نکشت

گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت

مسعود ملک نخست یک زخم درشت

زد بر مغزش چنانکه بگذشت از پشت

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

رنج دل  رنج دیده جز دیده نجست

دانی که شد این گناه بر دیده درست

در جمله جهان صورتی از دیده نرست

کش چندین موج خونش از دیده نشست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

در ماه چه روشنی که در روی تو نیست

ور خلد چه خرمی که در کوی تو نیست

مشک ختنی چو زلف خوشبوی تو نیست

یکسر هنری عیب تو جز خوی تو نیست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

در فرقت آن کس که تن و جان تو اوست

این ناله سر بسته بی دل نه نکوست

در انده هجرانش اگر داری دوست

چون نای ز دل نال نه چون چنگ ز پوست

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۰
sunny dark_mode