گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۲ - در تهنیت و تاریخ بنائی سرود

 

خوش این دلگشا منزل پرصفا

که عیش کهن گشت در وی جوان

از آن طاق آن را خمیده است قد

که روبد غبار از دل ساکنان

گر این نیست، هر طاق او صیقلی است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۳ - در تهنیت و تاریخ جلوس شاه صفی

 

بحمدالله که باز از لطف ایزد

در آمد خلق عالم را بتن جان

ز کف چون «شاه عباسی » اگر داد

«صفی » آسا خدیوی یافت ایران

بدست آورد تا زینگونه شاهی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۴ - تاریخ انجام بنای طاقی

 

توفیق حق چون شد قرین، با حکم شاهنشاه دین

زینت ده تاج و نگین، یعنی سلیمان زمان

آن خسرو گردون خیم، آن عادل نیکوشیم

آن قلزم جود و کرم، آن حصن دین را پاسبان

در دیده اهل نظر، بر چرخ نبود ماه و خور

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۵ - تاریخ انجام ساختمان خانه‌ای

 

نگردد یارب این فرخنده منزل، خالی از مهمان

ز روی چون گل یاران بود پیوسته گلریزان

نباشد بر در و دیوار آن، آیینه ها هر سو

که هر یک هست چشم انتظاری بر ره مهمان

ز بس افتاده است ایوان این زیبا بنا، دلکش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۶ - تاریخ بنای گنبذی

 

در عهد شاه دادگر، زیبنده تاج و کمر

اسکندر جمشید فر، یعنی «سلیمان » زمان

شاهنشه گردون خیم، لشکر کش انجم حشم

دریا دل احسان شیم آن مایه امن و امان

فرمانروای ماء وطین، ظلمت زدای کفر و دین

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۷ - تاریخ مرگ ملابوذر فرزند مولانا خلیل الله قزوینی

 

ز گلزار «خلیل » خلت آیین

که از وی دیده خلقی است روشن

عجب زیبا گلی دست اجل چید

که از جان هزاران خاست شیون!

نهال نورسی شد کنده زین باغ

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۸ - در بنای مسجد کیخسرو خان

 

بحکم شاه دین «عباس ثانی » آنکه در عهدش

جهان از خرمی پرخنده شد، چون دامن گلچین

شه مسکین نوازی، کز دوای عدل و احسانش

بعالم هیچکس را نیست دردی، غیر درد دین

شهنشاهی که رای و همت و حلم وی آموزد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۵۹ - تاریخ احداث باغ خرم آباد علی بیگ »

 

فروزان کوکب برج سعادت

علی بیگ، آن جهان عز و تمکین

جوانمردی که، در گلزار جودش

نبیند خار منت، دست گلچین

ز روی گرم او چون مهر تابان

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۱ - تاریخ میر دیوانی زینل خان

 

شاهنشه دین پرور، دارای سلیمان فر

آنکو بودش بر در، پیوسته شهان را رو

گردیده ز بس کوته، دست ستم از بیمش

بر خویش صبا لرزد، از گل چو ستاند بو

جودش ز جهان از بس، آیین طلب افگند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۲ - تاریخ منصب میردیوانی

 

ز حکم خسروی کز عدل و احسان

ندیده چشم گیتی همچو او شاه

شهنشاهی که در عهدش عجب نیست

نگیرد گر غبار آیینه از آه

ز بس راه ستم بسته است عدلش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۳ - تاریخ منصب میردیوانی زینل خان

 

از شناسایی شه عادل

آنکه دوران ندیده چون او شه

آن محیط کرم که گوش سؤال

نشیند از زبان جودش نه

آرزوها ز نقطه جودش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۴ - تاریخ مرگ تایب

 

ز روی درد و سوزم گفت یاری قدردان روزی

که: «تایب » حیف دامان بقا زین بوم و برچیده

شدم غمگین و حق آشنایی خواست تاریخش

بگفتم:«از جهان تایب بساط عمر بر چیده »

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۷ - تاریخ تعمیر بنائی

 

«سلیمان » زمان، شاه سکندر عدل دارا دل

فروغ آفتاب رحمت حق، ظل سبحانی

شه باداد و دین، آن کو دو دست عدل و احسانش

بآب لطف شست از روی عالم، گرد ویرانی

وفور نعمتش، پر کرده ز آنسان چشم دلها را

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱

 

راه پر خوف و اجل در پی و، منزل دور است

مژه برهم زدنی خواب گرانست اینجا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲

 

نبود بری بغیر کدورت شتاب را

استادگی است صیقل آیینه آب را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳

 

حاصل ندامت است غرور و شتاب را

دست تأسف است گزک، این شراب را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴

 

کجا نقصان پذیرد عشق از دمسردی ناصح

نباشد از هوای سرد پروا گرمی تب را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵

 

از خود آزادی، بر حق بنده می‌سازد ترا

پیشتر از مرگ مردن، زنده می‌سازد ترا!

گریه بر روز سیاه خویش کردن، همچو ابر

پای تا سر، همچو گلشن خنده میسازد ترا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶

 

ز درویشان بی‌قدر است رفعت اهل دولت را

ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را

کشد دریای رحمت، تنگ چون مادر در آغوشت

برون کن از سر خود چون حباب این باد نخوت را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷

 

دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا

چشم حسرت می‌تواند دید رخسار ترا

از رگ غیرت به ما دل می‌کشد خنجر، مگر

دیده در یک بزم هوش ما و گفتار ترا

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode