فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
چون لاله پریرم آتشی در دل بود
دی داد نوید سنبلت باد درود
امروز برو آب زن ای گل بگذار
فردا چو بنفشه خیزد از خاکم دود
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
عاشق همه دم زار و حزین می باشد
سودا زده و بی دل و دین می باشد
ای دل مکش اندوه ز بسیاری غم
خوش باش که عاشقی چنین می باشد
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
سادات که نور دیده و تاج سرند
با فضل و نسب زبده نوع بشرند
باید که ز راه راست بیرون نروند
چون امت جد خویش را راهبرند
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
سید باید چنان که باید باشد
در سیرت و صورت اب و جد باشد
هر بد فعلی که فعل او بد باشد
حاشا که ز اولاد محمد باشد
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
جانانه بچشم ما در اطوار وجود
هر لحظه بصورت دگر جلوه نمود
در پرده اشکال و صور پرده نشین
تحقیق چو کردیم یکی بیش نبود
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
نقاش ازل که صورت یار کشید
نقش و خال و زلف و رخسار کشید
از بهر ظهور معنی آن صورت را
بر دیده طالبان دیدار کشید
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
تا چند مرا آتش دل تاب دهد
رخت طربم بسیل خوناب دهد
ساقی چه شود بر آتشم ریزد آب
یک جرعه مرا ز باده ناب دهد
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
هر چند که خواستیم از دوست مراد
بر وعده در امید بر ما نگشاد
در دهر بسازیم بمحنت امروز
چون وعده راحت بقیامت افتاد
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
ای بر دل زارم از تو آزار لذیذ
وز لعل لبت تلخی گفتار لذیذ
زهریست نگاه تو بغایت مهلک
شهدیست تکلم تو بسیار لذیذ
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
آمد دم آنکه جنبش باد بهار
گل را فکند پرده سبز از رخسار
در بزم چمن شمع برافروزد گل
پروانه شمع گل شود بلبل زار
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
گل خرگه سبزه غنچه زد در گلزار
شد سیم شکوفه بر سر سبزه نثار
سر از لب جویبار زد سبزه تر
ز آیینه آب بر طرف شد زنگار
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
چون کلک ازل زد رقم نقش نگار
بر پرده چشم من ز لوح رخ یار
خال رخ یار و مردم چشم مرا
انگیخت ز یک سیاهی و یک پرگار
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
بنمود رخت بنفشه باغیست مگر
شد انجمن افروز چراغیست مگر
جا کرد خیال خال تو در دل و جان
جان و دل من بسوخت داعیست مگر
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
پیوسته فلک با قران اختر
می سوزد داغ بر دل اهل نظر
تا شام و سحر را بمدار آوردست
شامی بمراد کس نکردست سحر
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
شمشاد که گشتست بقد تو اسیر
می رفت پیت چو سایه ای ماه منیر
خاک چمنش گر نشدی دامن گیر
در آب بپایش ننهادی زنجیر
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
جانانه طلب می کنی از جان بگذر
وز صحبت جان ز وصل جانان بگذر
تا لذت جمعیت خاطر یابی
از قید تردد پریشان بگذر
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
ای بر همه عالم در احسان تو باز
اولی بتو عرض راز و اظهار نیاز
گر تو ننوازی که نوازد ما را
ما بنده تویی پادشه بنده نواز
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
فریاد که دور فلک شعبده باز
کردست بروی ما در شعبده باز
هر شعبده اش ز حیله خالی نیست
تا چیست مراد او درین شعبده باز
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
فریاد ز دست فلک سفلهنواز
شهزاده به منت و گدازاده به ناز
نرگس ز برهنگی سرافکنده به پیش
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
از سیمبران وفا ندیدم هرگز
وز باغ وفا گلی نچیدم هرگز
با آنکه کشیده ام همه عمر جفا
از کوی وفا پا نکشیدم هرگز