گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

بنده را مردن از طلب خوشتر

خاصه ذکر روی بندگی طلبد

مردن اسکندرش بسی بهتر

که از خضر آب زندگی طلبد

شاعران در جهان دو طایفه اند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۲

 

مگو که یاد تو اهلی نمیکند نفسی

که ذکر خیر تو تا زنده است میگوید

مرنج اگر نرسد جانب تو نامه او

که می نویسد و سیلاب گریه میشوید

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

نرگسش زان زبان چو سوسن نیست

که به سیم و زرش نیاز بود

دست کوته کن و زبان بگشا

دست کوته زبان دراز بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

اگر غمی رسد از دهر شاد باش ایدل

که غم نشانه شادیست هر کرا دادند

چو شادیی رسد از غم مباش غافل هم

چرا که شادی و غم هر دو توأمان زادند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵

 

بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت

بذات حق که در آخر تمام زحمت بود

ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست

که زحمت همه عالم بقدر لذت بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

یار از آیینه نقش خود را دید

زان در آیینه بیش می نگرد

من در او بینم او در آیینه

هر کسی نقش خویش می نگرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷

 

ذره خاکی که دست قدرت او را برگرفت

آدم از سیر و سلوک و گردش اطوار شد

قطره آبی ز دریا برد ابرش در هوا

چو بدریا باز آمد گوهر شهوار شد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

بترس از غیرت سلطان عشق ای آنکه می پرسی

که بر خاک زمین دایم چرا افلاک میگردد

به سر میشد ز مغروری زد او را عشق یک سیلی

که شد رویش کبود و تا ابد بر خاک میگردد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال

آفتاب حسن معنی حلقه اش بر در زند

تا تو نگدازی چو زر در بوته عشق مجاز

کی شه عشق حقیقت سکه ات بر زر زند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰

 

به نیک و بد مشو ایخواجه شاد و غمگین هم

که در جهان همه چیزی ز حال میگردد

بیک دو هفته نگه کن که از تقلب دور

هلال مه شود و مه هلال میگردد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

زندگی شاخی است سبز و با رفیقان است خوش

هر که ماند بی رفیقان شاخ بی برگی بود

با فراق دوستان یارب خضر چون زنده است

زندگی بی‌دوستان هر ساعتی مرگی بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

دم عیسی که می خرد امروز

چو خران رخت خوب میباید

هنر و فضل در جهان به جوی

طالع و بخت خوب میباید

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

کسی بکعبه رود کز صفای سینه پاک

سر نیاز نهد کعبه را سجود کند

تو خودپرستی و مست از غرور اگر روزی

سجود کعبه کنی کعبه را چه سود کند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴

 

عارف عیسی نفس نام و نشان گم میکند

کافت اندر شهرت و در صحبت مردم بود

عالم خوش خلق دایم بر سفیهی هرزه گوست

چون مگس جوشی که بر کون خر بی دم بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

کسی که صاحب عقل است هوشیار بود

همیشه خاطر شاعر به جان نگه دارد

زبان تیز و دل نازکی است شاعر را

نگاه دار دلش تا زبان نگه دارد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶

 

کلک اهلی همچو مژگانش در افشان دایم است

این نه بهر آن بود کو صاحب دفتر شود

صد هزاران قطره بارد همچو ابر نوبهار

بر امید آنکه باشد قطره‌ای گوهر شود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۷

 

تمام لذت عالم چو دانه و دام است

خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد

چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست

که سر بخرمن عالم فرو نمی آرد

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۸

 

مرغان عرش بر سر طوبی نشسته اند

چون مرغ دل اسیر هوی و هوس نی اند

ما همچو مرغ خانه ببند کسان اسیر

آزاده آن کسان که گرفتار کس نی اند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹

 

ایکه گویی که بحسن سخن من اهلی

اضطرابی ننمود و لب تحسین نگشود

بخدایی که مرا گنج معانی داده ست

که بسرمایه کس همت من نیست حسود

لیکنم دیده و دل جان سخن می طلبد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۰

 

جوان معرکه نادیده یی و میگویی

که پیش بازوی من شیر بیشه سست بود

گهی که بر تو کند حمله شیر از سر خشم

اگر ز جا نروی دعویت درست بود

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶