کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
آنکس که ترا رخصت میخواری داد
صیقل پی آئینه هشیاری داد
تا باده ز کم حوصلگان رسوا شد
از موج بمستان خط بیزاری داد

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
شد تنگ ز کم ظرفی ما مشرب جام
مشکل که دگر سیر کند کوکب جام
آید بفقان ز دست بد مستی ما
انگشت زند اگر کسی بر لب جام

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
با آنکه پیاله گیر این بزم منم
ممتاز بلطف ساقی انجمنم
گیرد هر کس از کف ساقی جامی
گردد چو پیاله آب اندر دهنم

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴ - برای چراغانی شهر نورسپور
شبها ز چراغ و شمع در نورسپور
هر ذره زند لاف تجلی با طور
هر روز ز شوق این چراغان تا شب
خورشید فتیله تابد از رشتهٔ نور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
افسوس که جمعیت از احوالم رفت
شیرازه اوراق مه و سالم رفت
من بلبل بینوایم از بی برگی
هم گلشن رفت و هم پر و بالم رفت

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
زنهار مگو که بنده گمراهم
هر جا که روم بکویت افتد راهم
عالم همه آستانه درگه تست
هر جا باشم ساکن این درگاهم

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
ابر آب دگر بروی دنیا آورد
باید بمیان سبزه مینا آورد
این حرف نه من ز پیش خود می گویم
باران خبر از عالم بالا آورد

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
در بادیه گر دو گام بی آب شوی
بیدرد چرا اینهمه بیتاب شوی
از آبله پای تو یکره خاری
سیراب نشد چرا تو سیراب شوی

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
ایدل گر رفع احتیاجت هوس است
بر خویش بگیر تنگ تا دست رس است
حاجب کمتر چو دستگه نیست فراخ
خاریدن گوش را یک انگشت بس است

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
دل در غم آن سرکش جاهل چه کند
بیحوصله با عقده مشکل چه کند
خواهد که ززلف نشنود ناله دل
آواز بشب دور رود دل چه کند

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد
در سیر مقامات که از پا افتد
جز در ره آهنگ بهر سوی رود
چون آب که از جوی بصحرا افتد

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
دستت اگر ای قدوه احرار شکست
نه از ستم چرخ جفاکار شکست
تو نخل ریاض کرمی و دستت
شاخیست که از گرانی بار شکست

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
راز دو جهان بتنگ دستان بسیار
اسرار بلند را به پستان بسپار
می خورده سفال نم به بیرون ندهد
گر راز دلی هست بمستان بسپار

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
این تازه بنا که عرش همسایه اوست
رفعت حرفی ز رتبه پایه اوست
باغیست که هر ستون سبزش سرویست
کاسایش خاص و عام در سایه اوست

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
آزاده ز سر هوای دستار گذاشت
قانع هوس اندک و بسیار گذاشت
در خانه دهر حرص چون جاروئیست
هر چیز که جمع کرد ناچار گذاشت

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
آنان که بخوان رزق روزی خوارند
رمزیست که از خلال حاجب دارند
یعنی چیزیکه نیست روزی تو آن
گر در دهن تست برون می آرند

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
هر چیز که مایه تن آسانی تست
برگشت چو بخت دشمن جانی تست
آن آب که در گل وجود است ترا
سیلاب شود چو وقت ویرانی تست

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
از شاه جهان زمانه ممنون بادا
عدلش معمار ربع مسکون بادا
زنجیر عدالتش سعادت اثر است
چون سبحه بدست پیر گردون بادا

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
از شاه جهان جهان ببرگ و سازست
کوس عدلش بسی بلند آوازست
زنجیر عدالتش سراپا چشم است
پیوسته براه دادخواهان بازست

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
یارب دائم کمر بهمت بندی
دست ستم فلک بقدرت بندی
زنجیر عدالتت بود پاینده
این سلسله بر پای قیامت بندی
