گنجور

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۳۷ - فساد عصر حاضر شکار است

 

فساد عصر حاضر آشکار است

سپهر از زشتی او شرمسار است

اگر پیدا کنی ذوق نگاهی

دو صد شیطان ترا خدمتگزار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۳۸ - به هر کو رهزنان چشم و گوش اند

 

به هر کو رهزنان چشم و گوش اند

که در تاراج دلها سخت کوش اند

گران قیمت گناهی با پشنیری

که این سوداگران ارزان فروش اند

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۳۹ - چه شیطانی خرامش واژگونی

 

چه شیطانی خرامش واژگونی

کند چشم ترا کور از فسونی

من او را مرده شیطانی شمارم

که گیرد چون تو نخچیر زبونی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۰ - چه زهرابی که در پیمانه اوست

 

چه زهرابی که در پیمانه اوست

کشد جانرا و تن بیگانه اوست

تو بینی حلقهٔ دامی که پیداست

نهن دامی که اندر دانهٔ اوست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۱ - بشر تا از مقام خود فتاد است

 

بشر تا از مقام خود فتاد است

بقدر محکمی او را گشاد است

گنه هم می شود بی لذت و سرد

اگر ابلیس تو خاکی نهاد است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۲ - مشو نخچیر ابلیسان این عصر

 

مشو نخچیر ابلیسان این عصر

خسان را غمزهٔ شان سازگار است

اصیلان را همان ابلیس خوشتر

که یزدان دیده و کامل عیار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۳ - حریف ضرب او مرد تمام است

 

حریف ضرب او مرد تمام است

کهنتش نسب والامقام است

نه هر خاکی سزاوار نخ اوست

که صید لاغری بر وی حرام است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۴ - ز فهم دون نهادان گرچه دور است

 

ز فهم دون نهادان گرچه دور است

ولی این نکته را گفتن ضرور است

به این نو زاده ابلیسان نسازد

گنهگاری که طبع او غیور است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۵ - بیا تا کار این امت بسازیم

 

بیا تا کار این امت بسازیم

قمار زندگی مردانه بازیم

چنان نالیم اندر مسجد شهر

که دل در سینهٔ ملا گدازیم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۶ - قلندر جره باز سمانها

 

قلندر جره باز سمانها

به بال او سبک گردد گرانها

فضای نیلگون نخچیر کاهش

نمی گردد به گردشیانها

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۷ - ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت

 

ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت

چو کرد از رخت هستی چار سو ریخت

بگیر از دست من سازی که تارش

ز سوز زخمه چون اشکم فرو ریخت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۸ - چو اشک اندر دل فطرت تپیدم

 

چو اشک اندر دل فطرت تپیدم

تپیدم تا به چشم او رسیدم

درخش من ز مژگانش توان دید

که من بر برگ کاهی کم چکیدم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۴۹ - مرا از منطقید بوی خامی

 

مرا از منطق آید بوی خامی

دلیل او دلیل ناتمامی

به رویم بسته درها را گشاید

دو بیت از پیر رومی یا ز جامی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۰ - بیا از من بگیر آن دیر ساله

 

بیا از من بگیر آن دیر ساله

که بخشد روح با خاک پیاله

اگر آبش دهی از شیشهٔ من

قد آدم بروید شاخ لاله

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۱ - بدست من همان دیرینه چنگ است

 

بدست من همان دیرینه چنگ است

درونش ناله های رنگ رنگ است

ولی بنوازمش با ناخن شیر

که او را تار از رگهای سنگ است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۲ - بگو از من به پرویزان این عصر

 

بگو از من به پرویزان این عصر

نه فرهادم که گیرم تیشه در دست

ز خاری کو خلد در سینهٔ من

دل صد بیستون را میتوان خست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۳ - فقیرم ساز و سامانم نگاهی است

 

فقیرم ساز و سامانم نگاهی است

به چشمم کوه یاران برگ کاهی است

ز من گیر این که زاغ دخمه بهتر

ازن بازی که دستموز شاهیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۴ - در دل را بروی کس نبستم

 

در دل را بروی کس نبستم

نه از خویشان نه از یاران گسستم

نشیمن ساختم در سینهٔ خویش

ته این چرخ گردان خوش نشستم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۵ - درین گلشن ندارم ب و جاهی

 

درین گلشن ندارم آب و جاهی

نصیبم نی قبائی نی کلاهی

مرا گلچین بدموز چمن خواند

که دادم چشم نرگس را نگاهی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۶ - دو صد دانا درین محفل سخن گفت

 

دو صد دانا درین محفل سخن گفت

سخن نازکتر از برگ سمن گفت

ولی با من بگو آن دیده ور کیست؟

که خاری دید و احوال چمن گفت

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
sunny dark_mode