گنجور

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱

 

دلی پر گوهر اسرار دارم

ولیکن بر زبان مسمار دارم

چو یک همدم نمی‌دارم در آفاق

سزد گر روی در دیوار دارم

چو هیچ آزادهٔ داننده دل نیست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

 

نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم

نه دست آنکه پردهٔ افلاک بر درم

بی آب و دانه در قفسی تنگ مانده‌ام

پرها زنم چو زین قفس تنگ بر پرم

زان چرخ چنبری رسن و دلو ساخته است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳

 

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم

در معنی می‌چکد از لفظ معنی‌پرورم

بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد

بیش می‌ارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم

دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

 

اگر به مدت جاوید ذره‌های جهان

سخن‌سرای شوندی به صدر هزار زبان

صفات ذات جهان‌آفرین دهندی شرح

ز صد هزار یکی در نیایدی به بیان

سخن عرض بود اندر عرض کجا گنجد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

 

ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من

از پای درافتادم و خون شد جگر من

رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز

نه هست امیدم که کس آید به بر من

آخر به سر خاک من آیید زمانی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

ای روی درکشیده به بازار آمده

خلقی بدین طلسم گرفتار آمده

غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است

کانجا نه اندک است و نه بسیار آمده

اینجا حلول کفر بود اتحاد هم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷

 

مکن مدار برای من ای پسر روزه

که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه

ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت

چگونه ماهی، ماهی بود به سر روزه

تو را چو از شکرت بوی شیر می‌آید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸

 

ای حلقهٔ درگاه تو هفت آسمان سبحانه

وی از تو هم پر هم تهی هر دو جهان سبحانه

ای از هویدایی نهان وی از نهانی بس عیان

هم بر کناری از جهان هم در میان سبحانه

چرخ آستان درگهت شیران عالم روبهت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹

 

الا ای یوسف قدسی برآی از چاه ظلمانی

به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی

به کنعان بی تو واشوقاه می‌گویند پیوسته

تو گه دل بستهٔ چاهی و گه در بند زندانی

تو خوش بنشسته با گرگی و خون آلوده پیراهن

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰

 

گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی

شک نبودی کان سخن بر خلق کمتر گویمی

راز عالم در دلم، گنگم ز نااهلی خلق

گر تو را اهلیتی بودی تو را بر گویمی

چند گویی راز دل ناگفته مگذار و بگو

[...]

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode