گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۱

 

گفتم: «ز میان جان شوم خاک درش

تا بوک بود بر من مسکین گذرش»

او خود چو ز ناز چشم مینکُند باز

کی بر منِ دلسوخته افتد نظرش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۲

 

یا رب چه دمم بود که دمساز نداد

دل برد و دمم داد و دلم باز نداد

گفتم که مرا یک نفس آواز دهد

جانم شد و آن ستمگر آواز نداد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۳

 

گفتم: «چو تنم ضعیف و لاغر باشد

دل در برت از سنگ قویتر باشد»

گفتا: «بی شک چو من به میزان کشمت

زر بیش دهی چو سنگ در بر باشد»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

دوش آمد و دادِ دلِ سرمستم داد

یک عشوه نداد و بوسه پیوستم داد

پس دستم داد تا ببوسم دستش

این کار نکو نگر که چون دستم داد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۵

 

گر جان خواهد از بن دندان بدهم

جان خود چه بود هزار چندان بدهم

دل میخواهد تا به برِ من آید

آری شاید، دل چه بود جان بدهم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۶

 

از بس که بخورد خون من بیدادی

بیمار شدم نکرد از من یادی

آنگاه به دست من چه بودی بادی

گر خون دلم بر جگرش افتادی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۷

 

تا از غم تب دلش به صد درد افتاد

شد زرد رخ و بر رخ او گرد افتاد

گفتم که چه بود کافتابت شد زرد

گفتا مگر آفتاب بر زرد افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۸

 

ماهی که دلم زو به بلا افتادست

در رنجوری به صد عنا افتادست

بر بستر ناتوانی افتاد دلم

این بارکشی بین که مرا افتادست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۲۹

 

ماهی که به قد سرو روانم آمد

دلتنگی او آفت جانم آمد

دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم

گِرد دل او برنتوانم آمد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۳۰

 

دل در غم تو غرقهٔ خونِ جگر است

جانم متحیر و تنم بیخبر است

در هر بن مویم ز تو صد نوحهگر است

تا بنیوشی تو یا نه کاری دگر است

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode