گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۱

 

چشمت که سبق به دلربائی او راست

در خون ریزی کام روائی او راست

گر جان خواهد رواست زیرا که لبت

صد جان دهدم که جان فزائی او راست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۲

 

کس مثل تو در جهانِ جان ماه نیافت

همتای تو یک دلبر دلخواه نیافت

جانا! سخن از دهانِ تنگت گفتن

کاری است که اندیشه در او راه نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۳

 

من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست

سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست

در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد

وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

چون گِرد مه از مشک سیه مور آورد

شیرینی خط بر شکرش زور آورد

فریاد مرا زین دلِ دیوانه مزاج

کز پستهٔ او بار دگر شور آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۵

 

زان پسته که شیرینی جان میخیزد

شوری است که از شکرستان میخیزد

چون خندهٔ پستهٔ تو بس با نمک است

این شور ز پستهٔ تو زان میخیزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۶

 

در عشق دلم هیچ نمیسنجد از او

هر دم به غمی دگر همی رنجد از او

زان تنگ دهان میبنگویم سخنی

تنگ است دهان برون نمیگنجد از او

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۷

 

گفتم:‌«شکری از دهنت، درگذری

ناگه ببرم تا که بیابم دگری»

گفتا: «دهنی چو چشم سوزن دارم

بیرون نشود زچشم سوزن شکری»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۸

 

دل، مست بتی عهدشکن دارم من

با او به یکی بوسه سخن دارم من

گفتم: «شکری» گفت که تعجیل مکن

بشنو سخنی که در دهن دارم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۲۹

 

گفتم که «چنان شیفتهٔ آن دهنم

کز تنگی او تنگدل و ممتحنم»

گفتا که «دهانِ تنگ من روزی تست»

سبحان اللّه چه تنگ روزی که منم!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۰

 

گفتم: «شکریم ده مسلمانی نیست»

گفتا: «جان ده که نرخ پنهانی نیست

یک بوسه به جانیست مرا، گو بمخر

آن را که بدین گرانی ارزانی نیست»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۱

 

گفتم که «هزار رونق افزون گیری

گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری»

گفتا: «شکر از لبم گرفتی بیرون»

یا رب که چگونه جست بیرون گیری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۲

 

گفتم:‌«بردی از لب و دندان جانم

روی از لب و دندان تو چون گردانم»

گفتا: «لب خویش را به دندان میخا

دور از لب و دندانت لب و دندانم!»

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۳

 

می‌آمد و بر زلف شکن می‌انداخت

ناخورده شراب، خویشتن می‌انداخت

پنهان ز رقیبی که همه زهر نمود

از لب شکری به سوی من می‌انداخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۴

 

ترکم همه کارم به خلل خواهد کرد

آورد خطی مگر عمل خواهد کرد

هر شور که در جهان ز چشمِ خوشِ اوست

با شیرینی لبش بدل خواهد کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳۵

 

عشقش ز وجودم عدمی میسازد

در هر نفسیم ماتمی میسازد

گاهم بدو چشم میزند بر جان زخم

گاهم به دو لعل مرهمی میسازد

عطار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode