گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۵ - عشق

 

عقلی که جهان سوزد یک جلوهٔ بی‌باکش

از عشق بیاموزد آیین جهان‌تابی

عشق است که در جانت هر کیفیت انگیزد

از تاب و تب رومی تا حیرت فارابی

این حرف نشاط‌آور می‌گویم و می‌رقصم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۶ - بندگی

 

دوش در میکده ترسا بچه باده فروش

گفت از من سخنی دار چو آویزه به گوش

مشرب باده گساران کهن این بود است

که تو از میکده خیزی همه مستی همه هوش

من نگویم که فروبند لب از نکتهٔ شوق

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۷ - غلامی

 

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد

گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است

من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۸ - چیستان شمشیر

 

آن سخت‌کوش چیست که گیرد ز سنگ آب

محتاج خضر مثل سکندر نمی‌شود

مثل نگاه دیدهٔ نمناک پاک رو

در جوی آب و دامن او تر نمی‌شود

مضمون او به مصرع برجسته‌ای تمام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۹ - جمهوریت

 

متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی

ز موران شوخی طبع سلیمانی نمی آید

گریز از طرز جمهوری غلام پخته کاری شو

که از مغز دو صد خر فکر انسانی نمی آید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۰ - به مبلغ اسلام در فرنگستان

 

زمانه باز برافروخت آتش نمرود

که آشکار شود جوهر مسلمانی

بیا که پرده ز داغ جگر بر اندازیم

که آفتاب جهانگیر شد ز عریانی

هزار نکته زدی پیش دلبران فرنگ

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۴ - عشق

 

آن حرف دلفروز که راز هست و راز نیست

من فاش گویمت که شنید از کجا شنید

دزدید ز آسمان و به گل گفت شبنمش

بلبل ز گل شنید و ز بلبل صبا شنید

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۵ - تهذیب

 

انسان که رخ ز غازهٔ تهذیب بر فروخت

خاک سیاه خویش چو آئینه وانمود

پوشید پنجه را ته دستانه حریر

افسونی قلم شد و تیغ از کمر گشود

این بوالهوس صنم کدهٔ صلح عام ساخت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۶ - بهار تا به گلستان کشید بزم سرود

 

بهار تا به گلستان کشید بزم سرود

نوای بلبل شوریده چشم غنچه گشود

گمان مبر که سرشتند در ازل گل ما

که ما هنوز خیالیم در ضمیر وجود

به علم غره مشو کار می کشی دگر است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۷ - حلقه بستند سر تربت من نوحه کران

 

حلقه بستند سر تربت من نوحه کران

دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران

در چمن قافلهٔ لاله و گل رخت گشود

از کجا آمده اند این همه خونین جگران

ایکه در مدرسه جوئی ادب و دانش و ذوق

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۸ - می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

 

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر

بر سر بام آ ، نقاب از چهره بیباکانه کش

نیست در کوی تو چون من آرزومندی دگر

بسکه غیرت میبرم از دیدهٔ بینای خویش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۹ - مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است

 

مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است

که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است

به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی

حذر ز مشت غباری که خویشتن نگر است

نوا زنیم و به بزم بهار می سوزیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۰ - به این بهانه درین بزم محرمی جویم

 

به این بهانه درین بزم محرمی جویم

غزل سرایم و پیغام آشنا گویم

بخلوتی که سخن می شود حجاب آنجا

حدیث دل به زبان نگاه می گویم

پی نظارهٔ روی تو می کنم پاکش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۱ - خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را

 

خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را

نغمهٔ تازه یاد ده مرغ نوا طراز را

جاده ز خون رهروان تختهٔ لاله در بهار

ناز که راه میزند قافله نیاز را

دیدهٔ خوابناک او گر به چمن گشوده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۲ - به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی

 

به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی

که جهان توان گرفتن بنوای دلگدازی

به متاع خود چه نازی که بشهر دردمندان

دل غزنوی نیرزد به تبسم ایازی

همه ناز بی نیازی همه ساز بینوائی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۳ - بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است

 

بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است

چمن ز باد بهاران جواب ارژنگ است

حنا ز خون دل نو بهار می بندد

عروس لاله چه اندازه تشنه رنگ است

نگاه میرسد از نغمهٔ دل افروزی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۴ - صورت نپرستم من بتخانه شکستم من

 

صورت نپرستم من بتخانه شکستم من

آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من

در بود و نبود من اندیشه گمانها داشت

از عشق هویدا شد این نکته که هستم من

در دیر نیاز من در کعبه نماز من

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۵ - هوای فرودین در گلستان میخانه می‌سازد

 

هوای فرودین در گلستان میخانه می‌سازد

سبو از غنچه می‌ریزد ز گل پیمانه می‌سازد

محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد

به طوف شعله‌ای پروانه با پروانه می‌سازد

به ساز زندگی سوزی به سوز زندگی سازی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۶ - از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را

 

از ما بگو سلامی آن ترک تند خو را

کاتش زد از نگاهی یک شهر آرزو را

این نکته را شناسد آندل که دردمند است

من گرچه توبه گفتم نشکسته ام سبو را

ای بلبل از وفایش صد بار با تو گفتم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۷ - آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی

 

آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی

در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی

جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی

نی به آن بیچاره میسازی نه با ما ساختی

صد جهان میروید از کشت خیال ما چو گل

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode