گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۳ - طیاره

 

سر شاخ گل طایری یک سحر

همی گفت با طایران دگر

«ندادند بال آدمی زاده را

زمین گیر کردند این ساده را»

بدو گفتم ای مرغک باد سنج

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام

 

از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ

عقل تا بال گشود است گرفتارتر است

برق را این به جگر می‌زند آن رام کند

عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است

چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۳ - شوپنهاور و نیچه

 

مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید

خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید

بد گفت فطرتِ چمنِ روزگار را

از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید

داغی ز خون بی‌گنهی لاله را شمرد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۵ - صحبت رفتگان (در عالم بالا)

 

تولستوی

بارکش اهرمن لشکری شهریار

از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید

زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست

مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۰ - جلال و هگل

 

می گشودم شبی به ناخن فکر

عقده های حکیم المانی

آنکه اندیشه اش برهنه نمود

ابدی را ز کسوت آنی

پیش عرض خیال او گیتی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۲ - محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور

 

حکیم:

«بنی آدم اعضای یکدیگرند»

همان نخل را شاخ و برگ و برند

دماغ ار خردزاست از فطرت است

اگر پا زمین‌ساست از فطرت است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۴ - جلال و گوته

 

نکته دان المنی را در ارم

صحبتی افتاد با پیر عجم

شاعری کو همچو آن عالی جناب

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

خواند بر دانائی اسرار قدیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۵ - پیغام برگسن

 

تا بر تو آشکار شود راز زندگی

خود را جدا ز شعله مثالِ شرر مکن

بهرِ نظاره جز نگهِ آشنا میار

در مرز و بومِ خود چو غریبان گذر مکن

نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۶ - میخانهٔ فرنگ

 

یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ

جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است

چشم مست می فروشش باده را پروردگار

باده‌خواران را نگاه ساقی‌اش پیغمبر است

جلوهٔ او بی کلیم و شعلهٔ او بی خلیل

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۷ - موسیولینن و قیصر ولیم

 

موسیولینن

بسی گذشت که آدم درین سرای کهن

مثال دانه ته سنگ آسیا بودست

فریب زاری و افسون قیصری خورد است

اسیر حلقهٔ دام کلیسیا بودست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۸ - حکما

 

لاک:

ساغرش را سحر از بادهٔ خورشید افروخت

ورنه در محفل گل لاله تهی جام آمد

کانت:

فطرتش ذوق می آینه فامی آورد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۹ - شعرا

 

برونینگ:

بی پشت بود بادهٔ سر جوش زندگی

آب خضر بگیرم و در ساغر افکنم

بایرن:

از منت خضر نتوان کرد سینه داغ

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۵ - این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است

 

این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است

جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من است

همه آفاق که گیرم به نگاهی او را

حلقه ئی هست که از گردش پرگار من است

هستی و نیستی از دیدن و نا دیدن من

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۲ - یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه

 

یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه

یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین

یا چنان کن یا چنین

یا برهمن را بفرما نو خداوندی تراش

یا خود اندر سینهٔ زناریان خلوت گزین

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۰ - خاور که آسمان بکمند خیال اوست

 

خاور که آسمان بکمند خیال اوست

از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست

در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست

جولان موج را نگران از کنار جوست

بتخانه و حرم همه افسرده آتشی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۹ - مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز

 

مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز

دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز

اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز

موئینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی

آنگونه تپیدی که بجائی نرسیدی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۰ - ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز

 

ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز

کاشانهٔ ما رفت به تاراج غمان خیز

از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز

از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز

از خواب گران خواب گران خواب گران خیز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۶ - به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم

 

به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم

همه ذوق و شوق دیدم همه آه و ناله دیدم

به بلند و پست عالم تپش حیات پیدا

چه دمن چه تل چه صحرا رم این غزاله دیدم

نه به ماست زندگانی نه ز ما ست زندگانی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید

 

ز جان خاور آن سوز کهن رفت

دمش واماند و جان او ز تن رفت

چو تصویری که بی تار نفس زیست

نمی داند که ذوق زندگی چیست

دلش از مدعا بیگانه گردید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۰ - موسیقی

 

مرگ ها اندر فنون بندگی

من چه گویم از فسون بندگی

نغمهٔ او خالی از نار حیات

همچو سیل افتد به دیوار حیات

چون دل او تیره سیمای غلام

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode