گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۰ - جلال و هگل

 

می گشودم شبی به ناخن فکر

عقده های حکیم المانی

آنکه اندیشه اش برهنه نمود

ابدی را ز کسوت آنی

پیش عرض خیال او گیتی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۲ - محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور

 

حکیم:

«بنی آدم اعضای یکدیگرند»

همان نخل را شاخ و برگ و برند

دماغ ار خردزاست از فطرت است

اگر پا زمین‌ساست از فطرت است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۴ - جلال و گوته

 

نکته دان المنی را در ارم

صحبتی افتاد با پیر عجم

شاعری کو همچو آن عالی جناب

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب

خواند بر دانائی اسرار قدیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۵ - پیغام برگسن

 

تا بر تو آشکار شود راز زندگی

خود را جدا ز شعله مثالِ شرر مکن

بهرِ نظاره جز نگهِ آشنا میار

در مرز و بومِ خود چو غریبان گذر مکن

نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۶ - میخانهٔ فرنگ

 

یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ

جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است

چشم مست می فروشش باده را پروردگار

باده‌خواران را نگاه ساقی‌اش پیغمبر است

جلوهٔ او بی کلیم و شعلهٔ او بی خلیل

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۷ - موسیولینن و قیصر ولیم

 

موسیولینن

بسی گذشت که آدم درین سرای کهن

مثال دانه ته سنگ آسیا بودست

فریب زاری و افسون قیصری خورد است

اسیر حلقهٔ دام کلیسیا بودست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۸ - حکما

 

لاک:

ساغرش را سحر از بادهٔ خورشید افروخت

ورنه در محفل گل لاله تهی جام آمد

کانت:

فطرتش ذوق می آینه فامی آورد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۹ - شعرا

 

برونینگ:

بی پشت بود بادهٔ سر جوش زندگی

آب خضر بگیرم و در ساغر افکنم

بایرن:

از منت خضر نتوان کرد سینه داغ

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode