گنجور

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

اى کبک خوش‌خرام که خوش می‌روى بناز

غره مشو که گربه‌ى عابد زاهد نماز کرد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

کشتى بخت به گرداب بلا افکندیم

تا مگر باد مرادش ببرد تا ساحل‌

ناخدا را چه محل گر نبود لطف خداى

باد طوفان شکند، یا که نشیند در گل

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

سر رشته‌ى هر کار که از دست بدر شد

پس یافتنش نزد خرد عین محال است‌

کى رشته‌ى تدبیر، کس از دست گذارد

آنکس که بدو مرتبه‌ى عقل و کمال است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

گذشته عمر شدى بین که وقت رفتن هوش است

ندیده و نشنیده نصیب دیده و گوش است

شده است سست دو زانو و باز ریخته دندان

هنوز در دل تو آرزوى کشتن موش است

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

هر کس که خورد نان و، نمک را نشناسد

شک نیست که در اصل خطا داشته باشد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

راستى موجب رضاى خداست

کس ندیدم که گم شد از ره راست

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

به هر کارى که باشد ابتداى او به نادانى

در آخر حاصلش نبود بجز درد پشیمانى

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

گویى تو به من کل طویل احمق

من کل قصیر فتنه دیدم به ورق

تو فتنه‌ى دهر بوده‌اى، من احمق

این قول گواهی است بگویم صدق

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

آنچه دشمن می‌خورد روزى به رنج

می‌خورم ماهى به ذوق و عیش و ناز

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

بعد از این گر شوى مرا مهمان

میزبان تو باشم از دل و جان

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

زاهد که به خلوتگه این کعبه مقیم است

غافل مشو از حیله که آن گفت یتیم است

آن صورت کسوت که بر آراسته او راست

شبگرد براقی است که بر هر که فهیم است

آنجا که رسد بوى طعامى به دماغش

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

عاقل به کنار آب تا پل می‌جست

دیوانه‌ى پا برهنه از آب گذشت

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

پاى استدلالیان چوبین بود

پاى چوبین سخت بى‌تمکین بود

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

خاره خاره چو نباشد اثر درد ترا

لعل کردى چه خورى غوطه به خوناب جگر

گر تو خواهى که شوى از ره آلایش پاک

همچو صوفى ز سر قید تعلق بگذر

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۹

 

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۲

 

خورشید ندیده چشم خفاش

پیش من و تست در جهان فاش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

با سیه دل چه سود خواندن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ‌

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

سگ اگر مشرک و بخیل نبود

آب را در زبان نمى‌نوشید

موش اگر میل راستى میداشت

چکمه‌ى زرنگار مى‌پوشید

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

بگذارى که دشمنان بخورند

به که محتاج دوستان باشى

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۱۳

 

مبادا که در دهر دیر ایستى

مصیبت بود پیرى و نیستى

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۹
sunny dark_mode