گنجور

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۱ - حاصل جواب عارف از سؤال پسر

 

سخن عارف ستوده سیر

چون به اینجا رسید پیش پسر

گفت کای فهم را مهیا تو

عشق من بود ازین قبل با تو

رخت آیینه مصفا بود

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۲ - سؤال دیگر از جانب پسر و جواب عارف

 

پس پسر گفت ایهاالعارف

از مقامات عاشقی واقف

چون به من میل باطن تو نماند

پیش من ظاهر تو را چه نشاند

چون ز من دور می توانی زیست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۳ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

هوشمندی بدید مجنون را

آن ز فرمان عقل بیرون را

گه به ویرانه ای همی گردید

گریه می کرد و زار می نالید

گاه چون سایه با زمین هموار

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۴ - اشارت به آنکه تعلق خاطر طالبان راه حق که به آثار کونیه و تأمل در آن و توسل به آن در معرفت ذات و صفات حق سبحانه از این قبیل است

 

هست ازین جمله آنکه اهل نظر

که ندوزند چشم دل ز اثر

به تفکر شوند برخوردار

ز آیت فانظروا الی الآثار

در جمال اثر کنند نگاه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۵ - در بیان آنکه روش عارف به خلاف ارباب فکر و نظر از مؤثر است به اثر

 

روش عارف نکو رفتار

از مؤثر بود سوی آثار

چون دل او ز زنگ کثرت رست

داد او را شهود وحدت دست

دید نور بسیط بی پایان

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۶ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

قطره ای از تموج دریا

در زمستان فتاد بر صحرا

خویش را منجمد ز شدت برد

هستی مستقل توهم کرد

لیکن از هر کسی و هر جایی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۷ - قصه حکیمی که به واسطه مشاهده خرق عادت از اولیاء علم وی به جهل برآمد

 

یافت ناگاه آن حکیمک راه

پیش جمعی از اولیاء الله

فصل دی بود و منقلی آتش

شعله می زد میان ایشان خوش

شد بتقریب آتش و منقل

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۸ - رجوع به تمامی تمثیل

 

قطره چون آب شد به تابستان

گشت آن آب سوی بحر روان

وز روانی خود به بحر رسید

خویشتن را ورای بحر ندید

هستی خویش را در او گم ساخت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۹ - اشارت به اصحاب مکاشفه که تجلی صفات است

 

آن یکی در مجالی اشیا

به صفت های حق بود بینا

هر چه بیند به معنی صفتی

گردد او را سبیل معرفتی

صد هزار آینه ست در نظرش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۰ - اشارت به ارباب مشاهده که تجلی ذات است

 

وان دگر جمله را یک آینه دید

که خدا را در آن معاینه دید

دید یک ذات در حدود جهات

متجلی شده به جمله صفات

یک وجود است سر به سر عالم

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۲ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

یک منک گوشت داد خواجه به زن

کش بپز زود بهر طعمه من

گوشت را زن کباب کرد و بخورد

خواجه چون گشت خواست عذر آورد

که هنوز آن ز دیگ بیرون بود

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۳ - اشارت به تقسیم حیرت محمود و مذموم

 

معنی حیرت ار شود مقسوم

غیر محمود نیست یا مذموم

آنست مذموم کز شکوک و شبه

بسته گردد به سوی مقصد ره

هست در راه سعی و کوی طلب

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۴ - حکایت آن زن که در دیار مصر سی سال در مقام حیرت بر یک جای بماند

 

در نواحی مصر شیر زنی

همچو مردان مرد خود شکنی

به چنین دولتی مشرف شد

نقد هستی تمامش از کف شد

شست از آلودگی به کلی دست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۵ - در بیان آنکه روی عاشق اول به سوی خویش است و بعد از آن به سوی معشوق و در آخر کار به سوی عشق

 

روی عاشق نخست در خویش است

دل او از برای خود ریش است

گر بخواهد برای خود خواهد

ور بکاهد برای خود کاهد

همه گرد مراد خود گردد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۷ - اشارت به معنی آنچه رسول صلی الله و علیه و سلم فرموده است که الدنیا ملعونة و ملعون ما فیها الا ذکر الله سبحانه

 

هست قول نبی که دنیی دون

وانچه جز ذکر ایزد بیچون

داخل اوست جمله ملعونند

وز نظرگاه قرب بیرونند

هر که پیوند ساخت با ملعون

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۹ - در بیان آنکه چون عاشق ظلمت وایه های نفس بداند روی از خود بگرداند و در معشوق آورد

 

عاشق صدق جو چو دریابد

ظلمت خود ز خود عنان تابد

روی جان آورد به قبله دوست

نشود محتجب ز مغز به پوست

هر چه گوید برای او گوید

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۴۰ - قصه آن گلخنی که در مشاهده جمال شاهزاده آتش در ژنده اش گرفت و از ژنده به تنش رسید و وی از همه بی خبر بود

 

از رخ شاهزاده گلخنیی

یافت در دل ز مهر روشنیی

شد چو از ره سواره بگذشتی

گلخنی در نظاره گم گشتی

چو در آمد ز درد عشق ز پای

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode