گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰۶

 

در کاهش است از سخن خود سخن طراز

در سمین به رشته بود بوته گدار

درکم زدن زیادتی آنها که دیده اند

چون شمع می کنند زبان در دهان گاز

زیباست این کمند باری شکار خلق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷

 

به هر طوفانی از جا در نیاید لنگر عاشق

شمارد داغ، خورشید قیامت را سر عاشق

ز داغ بیقراری چون پلنگ از خواب برخیزد

ز غفلت شیر اگرپهلو نهد بر بستر عاشق

که را زهره است راز عشق را در دل نگه دارد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۷

 

حیرت نگر که در بغل غنچه بوی گل

زنجیر پاره می کند از آرزوی گل

رفتی و در رکاب تو رفت آبروی گل

شبنم گره چو گریه شود در گلوی گل

مینا شکسته ای است مرا سرو در نظر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱۸

 

در نبندد چون کمان برروی مهمان خانه ام

می ستاند چوب منع از دست دربان خانه ام

در پناه نیستی آزادم از تشویق خلق

همچو داراز بوی خون دارد نگهبان خانه ام

نیست بی شور محبت یک سر مو بر تنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹۷

 

تیغ سیرابم دم از پاکی گوهر می زنم

هر که را در جوهرم حرفی بود سر می زنم! در

ابرم اما تشنه هر آب تلخی نیستم

خیمه بر دریا به قصد آب گوهر می زنم

صبر ایوبی به خونی طاقت من تشنه است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱۱

 

به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم

از دل خم به پریخانه مینا رفتم

منم آن شبنم افتاده که شد آب دلم

تا ز پستی به سوی عالم بالا رفتم

آن حبابم که مکرر به هوای دل خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۹

 

به هر که باده دهد یار، من خراب شوم

نگاه گرم به هر کس کند کباب شوم

ز من کناره کند موج اگر حباب شوم

فریب من نخورد تشنه گر سراب شوم

چو موج، صیقل دریا چو می توانم شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰۴

 

تا چند خون زرشک تماشاییان خورم؟

دل جای دانه چند درین گلستان خورم؟

تا هست خون چرا می چون ارغوان خورم؟

تا دل بجا بود چه غم آب و نان خورم؟

صد دل حریف یک غم فیروز جنگ نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶۱

 

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم

نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم

به نظر ازان عزیزم به بها ازان گرانم

که به هیچ دل چو گوهر ننشسته است گردم

من و بی حجاب گشتن، چه خیال باطل است این؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰۷

 

پیچ و تاب عشق را نتوان ز جان برداشتن

نیست ممکن موج از آب روان برداشتن

چون صدف من هم ز گوهر دامنی می داشتم

می توانستم اگر دست از دهان برداشتن

خانه خالی پر و بالی است بهر سالکان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲۱

 

خجل ز کوشش تدبیر بایدم بودن

اسیر پنجه تقدیر بایدم بودن

شکست جوهر دل را زیاده می سازد

چرا ز حاده دلگیر بایدم بودن؟

ز جستجو نشود جز غبار دل حاصل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳۱

 

هر چند به ظاهر چون روان در بدنم من

چون معنی بیگانه غریب وطنم من

با یوسف اگر در ته یک پیرهنم من

از شرم همان ساکن بیت الحزنم من

در ظاهر اگر در تن خاکی است قرارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۵۳

 

می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او

سایه چون نقش قدم می ماند از دنبال او

بس که سرو قامت او دلپذیر افتاده است

برندارد دل به رفتن آب از تمثال او

نقش پای او به خون بی گناهان محضری است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۶

 

حضور فرش بود در جهان درویشی

سر نیاز من و آستان درویشی

خط مسلمی از انقلاب دوران یافت

رسید هر که به دارالامان درویشی

ز برگریز جهان ایمنند بی برگان

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode