خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
خاقانی اگر ز راحتت رنگی نیست
تشنیع مزن که با فلک جنگی نیست
ملکی که به جمشید و فریدون نرسید
گر هم به گدائی نرسد ننگی نیست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
گم شد دل خاقانی و جان بر دو یکی است
وز غدر فلک خلاص را هم به شک است
هر مائدهای که دستساز فلک است
یا بینمک است یا سراسر نمک است
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
آب جگرم به آتش غم برخاست
سوز جگرم فزود تا صبر بکاست
هرچند جگر به صبر میماند راست
صبر از جگر سوخته چون شاید خواست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
خاقانی اگر نقش دلت داغ یکی است
نانش ز جهان یا ز فلک بینمکی است
گر جمله کژی است در جهان راست کجاست
ور جمله بدی است از فلک نیک از کیست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
ای گوهر گم بوده کجا جوئیمت
پای آبله در کوی بلا جوئیمت
از هر دهنی یکان یکان پرسیمت
در هر وطنی جدا جدا جوئیمت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
کس از رخ چون ماه تو بر برنگرفت
تا صد دامن ز چرخ گوهر نگرفت
ناسوختن از تو طمع خامم بود
تا بنده نسوخت با تو اندر نگرفت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
دستی که گرفتی سر آن زلف چو شست
پائی که ره وصل نوشتی پیوست
زان دست کنون در گل غم دارم پای
زان پای کنون بر سر دل دارم دست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
خاقانی از آن ریزش همت که توراست
جستن ز فلک ریزهٔ روزی نه رواست
بهروزی و روزی ز فلک نتوان خواست
کان ریزه کشی از در روزیده ماست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
کرمی که چو زاهدان خورد برگ درخت
نی درخور زهد سازد از دنیا رخت
از ابرو و چشم ار به بتان ماند سخت
چه سود که نیستش به معشوقی بخت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
چه آتش و چه خیانت از روی صفات
خائن رهد از آتش دوزخ هیهات
یک شعله از آتش و زمینی خرمن
یک ذره خیانت و جهانی درکات
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
از فیض خیالت چمن سینه شکفت
از دیدن رویت گل آئینه شکفت
چون صبح لب از خندهٔ جاوید نبست
هر گل که ز باغ دل بیکینه شکفت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
گر عهد جوانی چو فلک سرکش نیست
چندین چه دود که پای بر آتش نیست
آنگاه که بود، ناخوشیها خوش بود
و امروز که او نیست خوشیها خوش نیست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
زنار خطی عید مسیحا رویت
من کشتهٔ آن صلیب عنبر بویت
آن شب که شب سده بود در کویت
آتش دل من باد و چلیپا مویت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
در غصه مرا جمله جوانی بگذشت
ایام به غم چنان که دانی بگذشت
در مرگ خواص، زندگانی بگذشت
عمرم همه در مرثیه خوانی بگذشت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه است
دل را همه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است
خورشید گواه است و سحر آگاه است
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
گردون حشمی ز پایهٔ زفعت اوست
دریا نمی از ترشح نعمت اوست
خورشید که داد چرخ بر سر جانش
پژمرده گلی ز گلشن قدرت اوست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
مسکین دلم از خلق وفائی میجست
گمره شده بود، رهنمائی میجست
مانندهٔ آن مرد ختائی که به بلخ
برکرد چراغ و آشنائی میجست
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
از هر نظری بولهبی در پیش است
ما غافل از الاعجبی در پیش است
از هر نفسی تیره شبی در پیش است
از هر قدمی بیادبی در پیش است
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبهناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت
بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
خاقانی را دل تف از درد بسوخت
صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت
پروانه چو شمع را دلی سوخته دید
با سوختهای موافقت کرد بسوخت