گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۴

 

چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را

روا بود که به کمترگناه بند کنی

تو نیز بنده‌ای آخر ستیز نتوان برد

خلاف امر خداوندگار چند کنی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۵

 

ای که گر هر سر موییت زبانی دارد

شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی

حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست

که به جای آوری و سست وفایی نکنی

پادشاهیت میسر نشود روز به خلق

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۶

 

از من بگوی شاه رعیت نواز را

منت منه که ملک خود آباد می‌کنی

و ابله که تیشه بر قدم خویش می‌زند

بدبخت گو ز دست که فریاد می‌کنی؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۷

 

هر دم زبان مرده همی گوید این سخن

لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی

دل در جهان مبند که دوران روزگار

هر روز بر سری نهد این تاج خسروی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۸

 

چو دوستان تو را بر تو دل بیازارم

چه حسن عهد بود پیش نیکمردانم

بلی حقیقت دعوی دوستی آنست

که دشمنان تو را بر تو دوست گردانم

سعدی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode