گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

در وادی عشق دوش نالان جرسی

میگفت مرا که چیست فریاد بسی

خامش که درین دشت بفریاد کسی

هرگز نرسیده است فریاد رسی

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

صبح است و شراب لعل‌فام ای ساقی

برخیز و به گردش آر جام ای ساقی

در دور فکن ساغر از آن پیش که چرخ

دور من و تو کند تمام ای ساقی

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

از جام وصال غیر و مستی تا کی

وز هجر من و محنت هستی تا کی

ای بخت زبون اینهمه کوتاهی چند

ای طالع دون اینهمه پستی تا کی

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

با یار رقیب می پرستی تا کی

در میکده وصال مستی تا کی

از دامن او مرا بآن زلف ترا

کوته‌دستی و درازدستی تا کی

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

آنی تو که حال ناتوانان دانی

احوال درون خسته‌ جانان دانی

افتاده به بیزبانیم کار اما

شادم که زبان بی‌زبانان دانی

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

ای آتش کینت ز من افروختنی

آسان ز غمت نگشته‌ام سوختنی

در مکتب عشق علمی از مهر و وفا

آموخته‌ام که نیست آموختنی

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

ای عشق که غیر فتنه برپا نکنی

در سوختن جهان محابا نکنی

گرم جولان چو باد هرجا گذری

آتش زنی و سوزی و پروا نکنی

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode