گنجور

 
۱
۲
۳
۱۰
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

گر با توام از تو جان دهم آدم را

از نور تو روشنی دهم عالم را

چون بی تو شوم قوت آنم نبود

کز سینه به کام دل برآرم دم را

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

اندوه تو دلشاد کند هر جان را

کفر تو دهد تازگی ای ایمان را

دل راحت وصل تو مبیناد دمی

با درد تو گر طلب کند درمان را

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

دل سیر نشد از کم و از بیش تو را

با آن که منازل است در پیش تو را

عذرت نپذیرند گهِ مرگ، از آنک

بسیار بگفته اند در پیش تو را

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

در کار کش این عقل به کار آمده را

تا راست کند کار به هم برزده را

از نقش خیال در دلت بتکده ایست

بشکن بت و کعبه ساز این بتکده را

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

بی آن که به کس رسید زوری از ما

یا گشت پریشان، دلِ موری از ما

بی هیچ برآورد به صد رسوایی

شوریده سر زلف تو، شوری از ما

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب

وز شاخ برهنه سایه داری مطلب

عزت ز قناعت است و خواری ز طمع

با عزت خود بساز و خواری مطلب

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

آبی که به روزگار بندد کیمُخت

تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت

خانی شد و پندار در او رخت نهاد

دیگی شد و امید در او سودا پخت

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

گر بر فلکی به خاک باز آرندت

ور بر سر نازی، به نیاز آرندت

فی الجمله حدیث مطلق از من بشنو

آزار مجوی تا نیازارندت

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

باشد که ز اندیشه و تدبیر درست

خود را به در اندازم از این واقعه چست

کز مذهب این قوم ملالم بگرفت

هر یک زده دست عجز بر صحبت سست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

تا گوهر جان در صدف تن پیوست

وز آب حیات گوهری صورت بست

گوهر چو تمام شد، صدف را بشکست

بر طرف کله گوشهٔ سلطان بنشست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

ترس اجل و بیم فنا، هستی توست

ور نه ز فنا شاخ بقا خواهد رُست

تا از دم عیسی شده ام زنده به جان

مرگ آمد و از وجود ما دست بشست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

وی جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست

آورده به فضل خویش از نیست به هست

بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه

در خانهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

معلوم نمی‌شود چنین از سر دست

کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست

اسرار به جملگی به نزد هر کس

آنگاه شود عیان که صورت بشکست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

با یار بگفتم به زبانی که مراست

کز آرزوی روی تو جانم برخاست

گفتا: قدمی ز آرزو زآن سو نه

کاین کار به آرزو نمی آمد راست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

ترکیب عناصر ار نگشتی کم و کاست

صورت بستی که طبع صورتگر ماست

بفزود و بکاست تا بدانی ره راست

کاین عالم را مصور کامرواست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

در عین علی، هو العلی الاعلی ست

در لام علی، سّر الهی پیداست

در یای علی سورهٔ حی قیوم

برخوان و ببین که اسم اعظم آن جاست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست

آن صورت آن کس است کان نقش آراست

دریای کهن چو بر زند موجی نو

موجش خوانند و در حقیقت دریاست

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است

نقشی است خوش آدمی، ولی بر هیچ است

زنهار بر این چهار دیوار وجود

فارغ ننشینی، که بنی بر هیچ است

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است

سر تا سر آفاق دویدی هیچ است

هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است

و آن نیز که در کنج خزیدی هیچ است

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

آن کیست که آگاه ز حسن و خرد است

آسوده ز کفر و دین و از نیک و بد است

کارش نه چو جسم و نفس داد و ستد است

آگاه بدو عقل و خود آگه به خود است

۲ بیت
باباافضل کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۱۰
 
تعداد کل نتایج: ۱۹۲