گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۴۲

 

دوش آمد و گفت: چند جانت سوزم

وقت است که امشبیت جان افروزم

دردا که هنوز در دهن داشت سخن

خود صبح برآمد و فرو شد روزم

عطار
 
 
sunny dark_mode