گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

شاها فلکی که روی از هر دارد

در خدمت تو پشت چو چنبر دارد

خورشید چو زهره تخت او بردارد

همنام ترا چو تاج بر سر دارد

سید حسن غزنوی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۴۸

 

وصل ارچه که دیده را منوّر دارد

کام دل را چو شهد و شکّر دارد

ناگاه برون جهد فراقی زکمین

صافی شده وصل را مکدّر دارد

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

نرگس که دلش هوای ساغر دارد

بادی ز نشاط و لهو در سر دارد

در دست عصا زمدّد تر دارد

کوری بنشاطست مگر زر دارد

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

دل گرچه امید وصل کمتر دارد

اندوه ترا بناز در بر دارد

هرجا که رسد مردمک دیدۀ من

از شکر خیال تو زبان تر دارد

کمال‌الدین اسماعیل
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد

با دیدهٔ کور باد در سر دارد

در دست عصایی ز زمرد دارد

کوری به نشاط شب مکرر دارد

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸۸

 

دردی داری که بحر را پر دارد

دردی که هزار بحر پر در دارد

خواهی که بیا پیش فرود آی ز خر

زانروی که روی خر به آخر دارد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱۲

 

روز آمد و غوغای تو در بردارد

شب آمد و سودای تو بر سر دارد

کار شب و روز نیست این کار منست

کی دو خر لنگ بار من بردارد

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

آنکس که همای همتش پر دارد

هر روز هوای جای دیگر دارد

چون بر در خانه ها مقیم است خروس

بنگر که همیشه اره بر سر دارد

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

گل زر به کف و شراب در سر دارد

در گوش ز بلبل غزلی تر دارد

خرم دل آنکسی که چون گل به صبوح

هم مطرب و هم شراب و هم زر دارد

سلمان ساوجی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

ای دوست کسی که عشق در سر دارد

دایم دل غمدیده منوّر دارد

آسودهٔ هر دو عالم آمد به یقین

در لنگر عشق هرکه لنگر دارد

خیالی بخارایی
 

میلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

چون عزم سفر رهی ازین در دارد

امید تکاوری ز داور دارد

بر خاک رهم نشسته چون گرد، مگر

از خاک، سمند تو مرا بردارد

میلی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

وحشی که همیشه میل ساغر دارد

جز باده کشی چه کار دیگر دارد

پیوسته کدویش ز می ناب پر است

یعنی که مدام باده در سر دارد

وحشی بافقی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

آن را که فلک به دوستی بردارد

جا در همه دل، چو مهر دلبر دارد

سرور شود آن کس که گزینندش خلق

آری گل چیده، جای بر سر دارد

قدسی مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

آن مه که به لب چشمة کوثر دارد

وز بادة ناز نشئه در سر دارد

ابروی زمانه پر ز چین می‌گردد

لب از لب خنده‌گر دمی بردارد

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode