گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

آن شهسوار خویان بارب چه نام دارد

در حسن و دلربائی لطف تمام دارد

عشان را حلال است اندوه دوست خوردن

خونش حلال بادا آنکو حرام دارد

دل خواهد که گیرد سیم برش در آغوش

[...]

کمال خجندی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

از باغ رفت و گل خون دایم به جام دارد

هر غنچهٔ پارهٔ دل بی او به کام دارد

از عکس روی پنهان در گرد و کلفت غم

آیینه ام ز جوهر در خاک دام دارد

گر با خودم نبردی گیرم ز روی ناز است

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

جایی‌ که جام در دست آن مه خرام دارد

مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد

عام است ذکر عشاق در معبد خیالش

گر برهمن نباشد بت رام رام دارد

دی آن نگار مخمور در پرده‌گردشی داشت

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode