گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را

آن روح مقدس را، آن جان معلا را

روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی

یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را

خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها

خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحان‌ها

از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت

سرمست صفا دل‌ها، آغشته غم جان‌ها

گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا:

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

ای زلف و رخت میگون، ای دوست سلام علیک

وی شیوه تو موزون، ای دوست سلام علیک

کارم همه موزون شد، روی دل از آن سون شد

بر روی تو مفتون شد، ای دوست سلام علیک

دریا همه هامون شد، دلها همگی خون شد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

دینار نمی خواهم، من عاشق دیدارم

اغیار نمی خواهم، من شیفته یارم

گویند که: در عشقش صد جان بجوی باشد

گر کار بجان آید، والله که خریدارم

فردا که قیامت بو، هرکس بر کس میشو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

از نایره شوقت در دل شرری دارم

با طلعت خورشیدت عشق و نظری دارم

از ظلمت زلف تو، با شعشعه رویت

از راه بری باشم، گر راهبری دارم

در صورت آب و گل گر هست ملامتها

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

در ملک وصال او ظل شجری دارم

در باغ وصال او شیرین ثمری دارم

از دولت او شادم، از بند غم آزادم

در خلوت جان و دل زیبا قمری دارم

گر تیغ زند بر دل، آن خسرو مستعجل

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

عیسی بظهور آمد، من مرده چرا باشم؟

ایام بهار آمد، پژمرده چرا باشم؟

چون آتش آن هادی در تافت درین وادی

در رقصم و در شادی افسرده چرا باشم؟

آن محرم درویشان و آن مرهم دلریشان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

تو جان و دل مایی، من وصف تو چون گویم؟

بی چون و چرا گویم: در وصف تو چون گویم

گه در طلب عشقت می افتم و می خیزم

گه از صفت حسنت می گریم و می مویم

هر چند که بحرم من، نه جوی و نه نهرم من

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

من معدن اسرارم، اما بنمی گویم

من ابر گهربارم،اما بنمی گویم

در خانقه صورت در زاویه معنی

من طالب آن یارم،اما بنمی گویم

در آرزوی رویت روزان و شبان دایم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

دل با تو نظر دارد، اما نظری پنهان

ای مایه شادیها، ای دولت جاویدان

در جمله جهان گشتم، خوبان جهان دیدم

آنیست ترا، ای جان، برگوی: چه چیزست آن؟

می پویم و می مویم، پیوسته همی گویم :

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

خواهی بجهان شوری، بنیاد قیامت کن

بگشای رخ فرخ، عرض قد و قامت کن

ای در دو جهان موزون، شد هر دو جهان مأمون

در صدف مکنون، برخیز و امامت کن

تو محرم جانهایی، تو مرهم دلهایی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

از مسجد و میخانه، وز کعبه و بتخانه

مقصود خدا عشق است، باقی همه افسانه

بنما رخ زیبا را، تا فاش بگویم من:

«قد اشرقت الدنیا، من نور حمیانه»

هر کس صفتی دارد، با خود ز ازل آرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

ای دوست، بگو باری تا: عزم کجا داری؟

سرمست و خرامانی انگیز بلا داری

هردم بدگر صورت ظاهر شوی، ای دولت

گه راه صفا گیری، گه تیغ جفا داری

گه رای کنی، گه رو، گه های کنی، گه هو

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

من قبله بدل کردم، تا کی بود این کوری؟

جویای لقا گشتم، تا چند ز مهجوری؟

گویند که: نتوان دید آن یار گرامی را

آری نتوان دیدن تا غافل و مغروری

ای بحر چنین ساکن، دلها ز تو شد ایمن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

امروز به جد دارم با تو سر دشنامی

ای زشت همه زشتان، ای ننگ همه نامی

مشهوری و مغروری، از راه یقین دوری

جامی بطلب باری، از بهر سرانجامی

از رد و قبول خلق، ای صدر نشین لکلک

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳

 

تو جام جمی، اما در جام نمیدانی

این رمز نمی بینی، این قصه نمیخوانی

هرگز نبود دل را ذوق سر و سامانی

زان ذوق که من دیدم در بی سر و سامانی

هرچند که یک ذره خالی ز خدا نبود

[...]

قاسم انوار