گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

 

خیزید که تا جام شرابی به کف آریم

این یک دو نفس عمر به ضایع نگذاریم

یک دم که ز ما فوت شود بی می و معشوق

شک نیست که آن دم ز خیالش نگذاریم

هر جام پر از می که بیابیم بنوشیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۹

 

ما عاشق و مستیم و طلبکار خدائیم

ما باده پرستیم و از این خلق جدائیم

بر طور وجودیم چو موسی شده ازدست

بی پا و سر آشفته و جویای لقائیم

روحیم که در جسم نباشد که نباشیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۳

 

ما مرشد عشاق خرابات جهانیم

ساقی سراپردهٔ میخانهٔ جانیم

تو از همدانی ولیکن همه دان نه

از ما شنو ای دوست که سر همه دانیم

تو عالم یک حرفی ما عالم عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۴

 

مستیم و خرابیم و گرفتار فلانیم

سر حلقهٔ رندان خرابات جهانیم

ایمان به جز از کفر سر زلف نداریم

جز معرفت عشق دگر علم ندانیم

ما پیر خرابات جهانیم و لیکن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۶

 

ما ساقی سرمست خرابات جهانیم

سلطان سراپردهٔ میخانهٔ جانیم

ما آب حیاتیم که از جوی وجودیم

ما گوهر روحیم که در جسم روانیم

جامیم و شرابیم به معنی و به صورت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۵

 

عالم سر آبی و سرابیست نظر کن

بنگر که سرآب و سرابیست نظر کن

نقشی و خیالیست از آن رو که خیالیست

در دیدهٔ ما صورت خوابیست نظر کن

اما نظری کن به حقیقت که توان دید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۸

 

ای دل به درخانهٔ جانانه گذر کن

مستانه در آن کوچهٔ میخانه گذر کن

هشیار صفت بر سر کویش مرو ای دل

رندانه مجرد شو و مستانه گذر کن

با صورت جان مهر معانی نتوان یافت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۴

 

حال من از آن نرگس مستانه طلب کن

راز دلم از سنبل جانانه طلب کن

در صومعه باری نتوان یافت حضوری

ای یار حضور از در میخانه طلب کن

آن چیز که از عالم صدساله ندیدی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۸

 

چون مردمک دیدهٔ ما گوشه نشین شو

در زاویهٔ چشم در آ و همه بین شو

گوئی که منم عاشق و معشوق من آنست

عشقی به حقیقت تو همانی و همین شو

در کوی خرابات گرفتیم مقامی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۵

 

خوش نقش خیالی است که بستیم به دیده

در دیدهٔ سرمست نظر کن که پدیده

مستانه دو بیتی ز سر ذوق بگفتم

خود خوشتر از این قول که گفته که شنیده

تا ظن نبری گفتهٔ من شعر فلان است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۵

 

تا نقش خیال تو نگاریم به دیده

کاری به جز این کار نداریم به دیده

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

از ما بطلب آب بباریم به دیده

غیر تو اگر در نظر ما بنماید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷

 

ما نقش خیال تو نگاریم به دیده

کاری به جز این کار نداریم به دیده

در گوشهٔ دیده به خیال تو نشستیم

عمری به خیالت به سرآریم به دیده

جز تور خیال تو که نقش بصر ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۱

 

ما نقش خیال تو نگاریم به دیده

در دیدهٔ ما بین که توان دید به دیده

نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده

روشنتر از این دیدهٔ ما دیده که دیده

در دیدهٔ اهل نظر آن لعبت خندان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

 

خوش نقش خیالیست که بستیم به دیده

خوشتر به ازین نقش که بستیم که دیده

در نقش سراپردهٔ این دیده نظر کن

کان نقش نگاریست که در دیده بدیده

گفتم که لبت بوسه دهم گفت ببوسش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۵

 

ما نقش خیال تو کشیدیم به دیده

خوش نقش خیالیست درین دیده بدیده

نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده

نقشیست که بر پردهٔ این دیده کشیده

دایم دل ما بر در جانانه مقیم است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۴

 

تنها نه منم عاشق تو بلکه جهانی

گر جان طلبی هان بسپارند روانی

هر سو که نظر می کنم ای نور دو چشمم

بینم چو خودی بر سر کویت نگرانی

گر نام من ای یار بر آید به زبانت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹

 

درویش فقیریم و نخواهیم امیری

والله که به شاهی نفروشیم فقیری

گر مختصری در نظرت خورد نماید

آن شخص بزرگیست مبینش به حقیری

پیریم ولی عاشق آن یار جوانیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۲

 

آمد به درت جان عزیز از سر یاری

محروم مگردان ز در خویش ز یاری

تنها نه منم سوختهٔ آتش عشقت

بسیار چو من عاشق دل سوخته داری

یک دم نرود عمر که بی یاد تو باشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۴

 

اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت

موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت

غیرند از آن وجه که غیرند نباشد

گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۸۹

 

اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت

موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت

غیرند در آن وجه که غیرند نباشند

گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵