گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۶

 

چون آینه رازنما باشد جانم

تانم که نگویم نتوانم که ندانم

از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز

سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم

ای طالب بو بردن شرط است به مردن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۷

 

امروز چنانم که خر از بار ندانم

امروز چنانم که گل از خار ندانم

امروز مرا یار بدان حال ز سر برد

با یار چنانم که خود از یار ندانم

دی باده مرا برد ز مستی به در یار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۸

 

ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم

من مرد غریبم نه از این شهر جهانم

گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد

دانم که نگویم نتوانم که ندانم

آن کل کلهی یافت و کل خویش نهان کرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۹

 

ساقی ز پی عشق روان است روانم

لیکن ز ملولی تو کند است زبانم

می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت

ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم

چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۰

 

از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم

از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم

در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم

وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم

بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۱

 

خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم

که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم

گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش

زیرا همه رنج از هوس بیهده دیدیم

والله که مفری به جز از فر رخش نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۲

 

بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم

وز غربت اجسام بالله رسیدیم

با اسب بدان شاه کسی چون نرسیده‌ست

ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم

چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۳

 

ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم

جان‌داده و دل‌بستهٔ سودای دمشقیم

زان صبحِ سعادت که بتابید از آن سو

هر شام و سحر مستِ سحرهای دمشقیم

بر باب بریدیم که از یار بریدیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۰

 

با روی تو کفر است به معنی نگریدن

یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

در جنت فردوس حرام است پریدن

اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۱

 

ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن

وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن

هر چند شب غفلت و مستیت دراز است

ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن

در پرده ناموس و دغل چند گریزی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۲

 

هر شب که بود قاعده سفره نهادن

ما را ز خیال تو بود روزه گشادن

ای لطف تو را قاعده بر روزه گشایان

مانند مسیحا ز فلک مایده دادن

چون قوت دل از مطبخ سودای تو باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۳

 

صد گوش نوم باز شد از راز شنودن

بی بوددهنده نتوان زادن و بودن

استودن تو باد بهار آمد و من باغ

خوش حامله می گردد اجزا ز ستودن

بر همدگر افتادن مستان چه لطیف است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۴

 

گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران

این سلسله بگذار و کسی را بمشوران

در کوچه کوران تو یکی روز گذشتی

افتاد دو صد خارش در دیده کوران

در خواب نمودی تو شبی قامت خود را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹۵

 

بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان

خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان

دی عهد نکردی بروم بازبیایم

سوگند نخوردی که بجویم دل مستان

گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۶

 

آن دلبر عیار جگرخواره ما کو

آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو

بی‌صورت او مجلس ما را نمکی نیست

آن پرنمک و پرفن و عیاره ما کو

باریک شده‌ست از غم او ماه فلک نیز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۵

 

الیوم من الوصل نسیم و سعود

الیوم اری الحب علی العهد فعودوا

رفته‌ست رقیب و بر آن یار نبود او

بی‌زحمت دشمن دم عشاق شنود او

یا قلب ابشرک به وصل و رحیق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۱

 

ای دلبر بی‌صورت صورتگر ساده

وی ساغر پرفتنه به عشاق بداده

از گفتن اسرار دهان را تو ببسته

و آن در که نمی‌گویم در سینه گشاده

تا پرده برانداخت جمال تو نهانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

 

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۳

 

این کیست چنین مست ز خمار رسیده

یا یار بود یا ز بر یار رسیده

یا شاهد جان باشد روبند گشاده

یا یوسف مصری است ز بازار رسیده

یا زهره و ماه است درآمیخته با هم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۴

 

ای طبل رحیل از طرف چرخ شنیده

وی رخت از این جای بدان جای کشیده

ای نرگس چشم و رخ چون لاله کجایی

از گور تو آن نرگس و آن لاله دمیده

اندر لحد بی‌در و بی‌بام مقیمی

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵