گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

امروز اگر می بمن آن لب نرساند

پیداست که مخمور تو تا شب نرساند

نظاره ی جولان توام کی برد از هوش

گر این طرفت بازی مرکب نرساند

بیچاره خرابی که دلش سوزد و از بیم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

نظاره ی روی تو بسی خانه سیه کرد

آتش کند این کار که آن روی چو مه کرد

ما را ز تماشای تو صد گونه سیاست

آن چین جبین و شکن طرف کله کرد

تنها چه کند آنکه همه عمر ترا دید

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

آنان که به اخلاص کلام تو نویسند

در اول دفتر همه نام تو نویسند

یا رب چه بلا ماه تمامی که تمامان

بر دل صفت حسن تمام تو نویسند

آنی که ببزم هنر و انجمن فضل

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

تا چند طلب باشد و مطلوب نباشد

خون گریم و نظاره ی محبوب نباشد

هر ناله میان من و او قاصد دردیست

دلسوز مرا حاجت مکتوب نباشد

هر جا که شکافند دل مهر پرستان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

دود از دل من باده ی گلرنگ برآورد

زین خرقه ی تر آینه ام زنگ برآورد

هر بار نمی برد چنین مطربم از دست

این بار ندانم که چه آهنگ برآورد

عشق آمد و در چاه فراموشیم افگند

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ساقی چه بود باده و زین آب چه خیزد

من تشنه ی عشقم ز می ناب چه خیزد

گل دیده نیفروزد و مه دل نرباید

مقصود تویی از گل و مهتاب چه خیزد

خنجر مکش از دور که من صید هلاکم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

صبحی بمن آن شاخ گل از خواب نخیزد

یا نیمشبی مست ز مهتاب نخیزد

از خانه ی زین خاست بقصد دل عاشق

زانگونه که آتش بچنان تاب نخیزد

از گرمی می بود که آن غمزه برآشفت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

گل آمد و بی یار نشستن که تواند

بی یار بگلزار نشستن که تواند

یکدم به مراد دل خود پهلوی یاری

بی محنت اغیار نشستن که تواند

زین شیوه ی مستانه که هر لحظه نمایی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

هرگز برخت سیر نگاهی نتوان کرد

وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد

روزی که بنادیدن رویت گذرانم

شرح غم آن روز بماهی نتوان کرد

خنجر مفگن بر من و خلقی مکش از رشک

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند

چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند

بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان

چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند

هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

جز جور و جفا پیشه ی محبوب نباشد

خوبی که جفایی نکند خوب نباشد

جایی نرسد نکهت پیراهن یوسف

گر خود کشش از جانب یعقوب نباشد

یک شمه نجات از الم عشق نیابد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

از توبه ی من دیر مغان بیت حزن شد

مستوری من توبه ی صد توبه شکن شد

در دیده بدل گشت سیاهی بسپیدی

نظاره که ریحان ترم برگ سمن شد

از باده ی صافم نگشاید دل روشن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

امروز صفای دلم از سیمتنی بود

جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود

چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی

آراسته زان دست که گویی چمنی بود

پیرانه سرم ناصیه ی موی پریشان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

تا چند بافسون جهان بند توان بود

مردیم، درین کهنه سرا چند توان بود

شد نقش من از تخته ی گل، چند شب و روز

گریان پی خوبان شکر خند توان بود

حیفست که رنجی نبرد بنده ی مقبل

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

نوروز علم برزد و گل در چمن آمد

خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد

مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی

در باغ بنظاره سرو چمن آمد

گل باز رسید از سفر و سرو ز گلگشت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گر تلخ شدی سوز تو از سینه کجا شد

شیرینی درد از دل بی کینه کجا شد

شب یار و سحر دشمن جان این چه وفاییست

خاصیت نقل و می دوشینه کجا شد

از لخت کباب دل ما زود شدی سیر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

خورشید من امروز بشکل دگری باز

می خورده نهان گرم ز ما می گذری باز

افروخته رخسار و جبین کرده عرقناک

از حال دل تشنه لبان بیخبری باز

دانم چه نظرهاست در آندم که بشوخی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

چون یار شدی مهر و وفا گم نکنی باز

از ره نروی گوش به مردم نکنی باز

سوزد جگر مدعی از تندی خویت

در روی وی از شمع تبسم نکنی باز

صد بار دلم را به سخن ساخته یی شاد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

آلوده بمی لعل ترا چون نگرد کس

طاقت نبود کان لب میگون نگرد کس

منت که رسیدم ز تو یکره بزلالی

در ساغر خود چند همه خون نگرد کس

خوبی تو، مکن گوش بگفتار بد آموز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

خوبان دل غمناک ندانند چه حاصل

درد جگر چاک ندانند چه حاصل

چند اینهمه از دور نگه کردن و مردن

قدر نظر پاک ندانند چه حاصل

ما بهر جوانان ز سر خویش گذشیم

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode