گنجور

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

آورده‌ام از بحر برون در گهر بار

تا بر سر بازار دکانى بگشایم‌

قدّم شده خم بر سر بازار تکبر

تا گوى ز میدان سعادت بربایم‌

ترسم که شود مشتریم کم نشناسد

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

هر کس که خورد نان و، نمک را نشناسد

شک نیست که در اصل خطا داشته باشد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

زاهد که به خلوتگه این کعبه مقیم است

غافل مشو از حیله که آن گفت یتیم است

آن صورت کسوت که بر آراسته او راست

شبگرد براقی است که بر هر که فهیم است

آنجا که رسد بوى طعامى به دماغش

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

سر رشته‌ى هر کار که از دست بدر شد

پس یافتنش نزد خرد عین محال است‌

کى رشته‌ى تدبیر، کس از دست گذارد

آنکس که بدو مرتبه‌ى عقل و کمال است

شیخ بهایی
 
 
sunny dark_mode