گنجور

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

درد سر هجر از سر ما، کم شدنی نیست

آنگونه که وصل تو، فراهم شدنی نیست

دل بی تو بدنیا نتوان بست و، نبندیم

بنیاد سر آب که محکم شدنی نیست

جاداشت گر از دیده دلم دوش کمک خواست

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

چون همدم اغیار منافق نتوان بود

دور از بر یاران موافق نتوان بود

ز نهار ز دیدار بد اندیش بپرهیز

زیرا که بر این منظره شایق نتوان بود

با سیرت بد، فایده ی صورت خوش چیست؟

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای ساحت قدس همدان، ای چمن عشق

جان برخی خاک تو، که هستی وطن عشق

هر قطعه ای از خاک تو خلدی است مصفا

کز خاطر عشاق زداید محن عشق

تل و دمن خرم و سبزت زده پهلو

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

دیشب، مَهِ من! انجمن آرای که بودی؟

خلقی به تو مجنون و، تو لیلای که بودی؟

هنگام تبسم به دهان تو، که پی بُرد؟

ز آن لعل لبت حل معمای که بودی؟

خونا به فشان از بُنِ مژگان که گشتی؟

[...]

صابر همدانی
 
 
sunny dark_mode