گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

در شد چمن باغ به دیبای ملمع

پیروزه گل گشت به یاقوت مرصع

گر باغ نه روم است و نه بغداد چرا شد

پر اطلس واکسون ز دبیقی و ملمع

در جلوه نگه کن به عروسان بهاری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

ای در حسد چشم تو هاروت به بابل

من در هوس زهره و هاروت تو بیدل

با چهره تو سایه بود تابش زهره

وز غمزه تو مایه برد جادوی بابل

ماهی و منت ساخته منزل ز دل و جان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

جز با لب نوشین تو نوشم نشود مل

جز با رخ رنگین تو رنگم ندهد گل

هر گه که تامل کنم از روی و لب تو

در چشم من و جان من آیند گل و مل

گر چشم و لبم بی لب و روی تو بمانند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام

از پسته و بادام که سازد به از او دام

چون پسته گشادم دهن اندر صفت او

باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام

تا ننگرد این دیده در آن روی چو خورشید

[...]

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode