گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - زان دشمن نزدیک که دورش نتوان کرد

 

زان دشمن نزدیک که دورش نتوان کرد

ناچار گزیری نبود همنفسی را

پیداست بر ارباب فراست که ندارد

افشاندن دم فایده، اسب مگسی را

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - هجو خواجه حسن

 

با هرکه نشنید نفسی، خواجه حسن را

از گاو و ز گوساله ی خود، گفت و شنید است

از بس که سیاهی زند از ماست به مردم

باور نکنم گوید اگر ماست سفید است

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - در نرسیدن صله

 

ای آن که به مدح تو ز من آنچه سزا بود

راضی نشدم تا همه را ذکر نکردم

تا چند کنی فکر، پی جایزه دادن

در گفتن شعر این همه من فکر نکردم!

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode