گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۱

 

تا چند ازین نقش برآورده که هست

تا کی ز طلسم زنده و مرده که هست

گر برخیزد ز پیش این پرده که هست

ناکرده شود به حکم هر کرده که هست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۲

 

آنجا که زمین را فلکی بینی تو

بسیار زمان چو اندکی بینی تو

هرگاه که این دایره از دور استاد

حالی ازل و ابد یکی بینی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۳

 

هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت

مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت

ما را ازل و ابد یکیست ای درویش!

ما خود چو نیامدیم چون بتوان رفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۴

 

آن سالک گرم روْ که در شیب و فراز

چون شمع فرو گداخت در سوز و گداز

کلّی دلش از عالم جزوی بگرفت

یک نعره زد و به عالم کل شد باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۵

 

هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا

از یکدیگر چرا جداییم بیا

بنگر تو که هر ذرّه که در عالم هست

فریاد همی زند که ماییم بیا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۶

 

دل را نه ز آدم و نه حواست نسب

جان را نه زمین نه آسمان است طلب

نه زَهره که باد بگذرانم بر لب

نه صبر که تن زنم، زهی کار عجب!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۷

 

عشق آمد و نام کفر و ایمان نگذاشت

هر پنداری که بود پنهان نگذاشت

چون درنگریست پردهٔ غیب بدید

یک ذرّه خیالِ غیر در جان نگذاشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۸

 

در عشق نماند عقل و تمییز که بود

کلی دل و جان بسوخت آن نیز که بود

چون پرتو آفتاب از پرده بتافت

ناپیدا شد چو ذرّه هر چیز که بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۹

 

آن دل که ز شوق نور اکبر میتافت

وز حق طلبی چو شمع انور میتافت

چون نیک نگاه کرد یک حضرت دید

کز هر چیزی به نوع دیگر میتافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۰

 

از بس که بدیدم ز تو اسرار عجب

خون گشت دلم از چو تو دلدار عجب

بس کز همه عالمت بجستم شب و روز

تو خود همه عالمی زهی کار عجب!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۱

 

یارب چه نهان چه آشکارا که تویی

نه عقل رسد نه علم آنجا که تویی

آخر بگشای بر دل بسته دری

تا غرقه شوم در آن تماشا که تویی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۲

 

هر روز به حسن بیشتر خواهی بود

هر لحظه به جلوهای دگر خواهی بود

هرگز رخ خویشتن به کس ننمایی

تا خواهی بود جلوهگر خواهی بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۳

 

جانا غمِ عشق تو بجان نتوان داد

یک ذرّه به ملک دو جهان نتوان داد

در بادیهٔ عشق تو هردل کافتاد

هرگز دیگر از او نشان نتوان داد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۴

 

در راه تو گم گشت دویی اینت عجب!

مشرک چه کند یا ثنوی اینت عجب!

آنجا که تویی فناءِ محضاند همه

واینجا که منم همه تویی اینت عجب!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۵

 

آن دیده که توحید قوی میبیند

در عین فناءِ من توی میبیند

پیوسته ز سرِّ کار نابینا باد

چشمی که درین میان دوی میبیند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۶

 

جانا ز میانِ من و تو دست کراست

گر شرح دهم چنین نمیآید راست

گر من منم، از چه میندانم خود را

ور من نه منم اینهمه فریاد چراست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۷

 

جانا نه یکیام نه دوام اینت عجب!

نه کهنهٔ عشقم نه نوام اینت عجب!

پیوسته نشسته میروم اینت عجب!

نه با توام و نه بیتوام اینت عجب!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۸

 

دل خستهٔ سال و بستهٔ ماه نماند

فانی شد و از نیک و بد آگاه نماند

از بس که فرو رفت به اندیشهٔ تو

اندیشهٔ غیر را در او راه نماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۹۹

 

چون باز دلم غمِ ترا زقّه نهاد

بر پردهٔ چرخ هفتمش شقّه نهاد

ز اندیشهٔ هر دو کون آزادی، رست

کاندیشهٔ هر دو کون در حقّه نهاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۱۰۰

 

در عشق توام شادی و غم هیچ نبود

پندار وجودم چو عدم هیچ نبود

هر حیله که بود کردم و آخر کار

معلومم شد کان همه هم هیچ نبود

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode